☆♡پارت: ۱۴♡☆
☆♡پارت: ۱۴♡☆
یکم بعد جونگ کوک و تهیونگم اومدن توی کلاس.. بیشتر دخترا جمع شدن دورشون و می خواستن نظرشونو جلب کنن اما تهیونگ با همه به سردی رفتار میکرد.. مین سو می خواست بره پیش تهیونگ که تهیونگ مثل اولین باری که دیده بودش ی نگاه خیلی سرد بهش کرد.. مین سو از این رفتار تهیونگ خیلی متعجب و گیج شده بود.. نه به دیروز که اونقدر گرم و صمیمی باهاش رفتار کرده بود نه به امروز که انقدر باهاش سرد بود... اما جونگ کوک تا اونارو دید رفت سمت سوجین...
جونگ کوک: سلام بیب.. چی کار می کنی؟
سوجین که کتابشو باز کرده بود و داشت اونو می خوند سرشو بلند کردو نیم نگاهی به جونگ کوک کرد و دوباره شروع کرد به خوندن کتابش...
سوجین: مگه نگفتم دیگه منو انطوری صدا نکن؟
جونگ کوک: منم بهت گفتم دست از سرت بر نمی دارم...
سوجین: کسی تاحالا بهت گفته خیلی رو مخی؟
جونگ کوک: اره..
سوجین: پس خوبه که میدونی...
زنگ کلاس خورد و همه رفتن نشستن سر جاهاشون...
استاد اومد توی کلاس...
_سلام بچه ها امید وارم حال همتون خوب باشه...
رفت و نشست سر جاش...
_قبل اینکه درس و شروع کنم ی موضوعی هست که می خوام بهتون بگم... تصمیم گرفتم شما رو به گروه های دو نفره تقسیم کنم تا باهم درسارو تمرین کنید... هر گروهی که بیشتر توی درسا پیشرفت کنه نمره بیشتری هم میگیره... گروه هارو از قبل تقسیم کردم براتون می خونم... کیم تهیونگ با مین چریونگ... لی مین سو با کانگ جونگ مین... ای سوجین با جئون جونگ کوک...
همه گروه هارو خوند...
_همه گروه هارو طوری تقسیم کردم که یکی از شاگرد زرنگا با یکی از شاگردای ضعیف باشن... از شاگردای زرنگ توقع داذم بتونن به شاگردای ضعیف کمک کنن و این بهترین فرصته برای شاگردای ضعیف که پیشرفت کنن...
خب حالا بریم سر درسمون...
سوجین: "عالی شد حالا باید با این رو مخ توی گروه باشم و باهاش درس تمرین کنم! لعنت به این شانس من.. "
جونگ کوک: "عالیه الان بهترین فرصت خودمو به سوجین نزدیک تر کنم... "
یکم بعد جونگ کوک و تهیونگم اومدن توی کلاس.. بیشتر دخترا جمع شدن دورشون و می خواستن نظرشونو جلب کنن اما تهیونگ با همه به سردی رفتار میکرد.. مین سو می خواست بره پیش تهیونگ که تهیونگ مثل اولین باری که دیده بودش ی نگاه خیلی سرد بهش کرد.. مین سو از این رفتار تهیونگ خیلی متعجب و گیج شده بود.. نه به دیروز که اونقدر گرم و صمیمی باهاش رفتار کرده بود نه به امروز که انقدر باهاش سرد بود... اما جونگ کوک تا اونارو دید رفت سمت سوجین...
جونگ کوک: سلام بیب.. چی کار می کنی؟
سوجین که کتابشو باز کرده بود و داشت اونو می خوند سرشو بلند کردو نیم نگاهی به جونگ کوک کرد و دوباره شروع کرد به خوندن کتابش...
سوجین: مگه نگفتم دیگه منو انطوری صدا نکن؟
جونگ کوک: منم بهت گفتم دست از سرت بر نمی دارم...
سوجین: کسی تاحالا بهت گفته خیلی رو مخی؟
جونگ کوک: اره..
سوجین: پس خوبه که میدونی...
زنگ کلاس خورد و همه رفتن نشستن سر جاهاشون...
استاد اومد توی کلاس...
_سلام بچه ها امید وارم حال همتون خوب باشه...
رفت و نشست سر جاش...
_قبل اینکه درس و شروع کنم ی موضوعی هست که می خوام بهتون بگم... تصمیم گرفتم شما رو به گروه های دو نفره تقسیم کنم تا باهم درسارو تمرین کنید... هر گروهی که بیشتر توی درسا پیشرفت کنه نمره بیشتری هم میگیره... گروه هارو از قبل تقسیم کردم براتون می خونم... کیم تهیونگ با مین چریونگ... لی مین سو با کانگ جونگ مین... ای سوجین با جئون جونگ کوک...
همه گروه هارو خوند...
_همه گروه هارو طوری تقسیم کردم که یکی از شاگرد زرنگا با یکی از شاگردای ضعیف باشن... از شاگردای زرنگ توقع داذم بتونن به شاگردای ضعیف کمک کنن و این بهترین فرصته برای شاگردای ضعیف که پیشرفت کنن...
خب حالا بریم سر درسمون...
سوجین: "عالی شد حالا باید با این رو مخ توی گروه باشم و باهاش درس تمرین کنم! لعنت به این شانس من.. "
جونگ کوک: "عالیه الان بهترین فرصت خودمو به سوجین نزدیک تر کنم... "
۱۵.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.