☆♡پارت: ۱۳♡☆
☆♡پارت: ۱۳♡☆
مین سو دوباره گرفت خوابید منم لباسامو عوض کردم و رفتم تو اشپز خونه و یکم غذا داغ کردم و خوردم.. داشتم از گشنگی میمردم.. بعدم رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم...
.
.
فردا صبح...
مین سو: سوجیننن.. سوجینن! سوجینن پاشو حاضر شیم بریم دانشگااه الان دیرمون میشه هاا..
با سرصدای مین سو بیدار شدم..
سوجین: باشه باشه بیدار شدم... تو برو حاضر شو منم الان میام حاضر میشم...
مین سو: باشه اما بلند شو هااا...
سوجین: بلند شدم بروو..
مین سو: رفتممم!
*راوی*
مین سو از اتاق رفت بیرون و سوجین بزور از تخت بلند شد و رفت دستشویی و کارای لازم و کرد اومد بیرون ی دست لباس از کمدش برداشت و رفت جلوی میز ارایشی و موهاشو ی شونه کرد و از بالا بست و ی میکاپ خیلی سبک کرد و رفت پایین...
مین سو داشت تو اشپز خونه صبونه می خورد...
مین سو: توام بیا ی چیزی بخور...
سوجین: باشه...
صبونه اشونو خوردن و کیف و وسایلشونو برداشتن و از خونه رفتن بیرون... رفتن ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدن.. اتوبوس راه افتاد و بعد از ۱۵ دقیقه به دانشگاه رسید.. وایساد و اونا از اتوبوس پیاده شدن... رفتن توی حیاط دانشگاه.. هنوز زنگ کلاسا نخورده بود و دانشجو ها توی دانشگاه پخش بودن... اونام رفتن بالا توی کلاسشون و منتظر شدن تا زنگ کلاسشون بخوره...
ادامشم یکم دیگه نوشتم میزارم💖
مین سو دوباره گرفت خوابید منم لباسامو عوض کردم و رفتم تو اشپز خونه و یکم غذا داغ کردم و خوردم.. داشتم از گشنگی میمردم.. بعدم رفتم تو اتاقم و گرفتم خوابیدم...
.
.
فردا صبح...
مین سو: سوجیننن.. سوجینن! سوجینن پاشو حاضر شیم بریم دانشگااه الان دیرمون میشه هاا..
با سرصدای مین سو بیدار شدم..
سوجین: باشه باشه بیدار شدم... تو برو حاضر شو منم الان میام حاضر میشم...
مین سو: باشه اما بلند شو هااا...
سوجین: بلند شدم بروو..
مین سو: رفتممم!
*راوی*
مین سو از اتاق رفت بیرون و سوجین بزور از تخت بلند شد و رفت دستشویی و کارای لازم و کرد اومد بیرون ی دست لباس از کمدش برداشت و رفت جلوی میز ارایشی و موهاشو ی شونه کرد و از بالا بست و ی میکاپ خیلی سبک کرد و رفت پایین...
مین سو داشت تو اشپز خونه صبونه می خورد...
مین سو: توام بیا ی چیزی بخور...
سوجین: باشه...
صبونه اشونو خوردن و کیف و وسایلشونو برداشتن و از خونه رفتن بیرون... رفتن ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدن.. اتوبوس راه افتاد و بعد از ۱۵ دقیقه به دانشگاه رسید.. وایساد و اونا از اتوبوس پیاده شدن... رفتن توی حیاط دانشگاه.. هنوز زنگ کلاسا نخورده بود و دانشجو ها توی دانشگاه پخش بودن... اونام رفتن بالا توی کلاسشون و منتظر شدن تا زنگ کلاسشون بخوره...
ادامشم یکم دیگه نوشتم میزارم💖
۱۲.۱k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.