دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد با شیشه های مثلثی رنگی که مو

دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد با شیشه های مثلثی رنگی، که موقع عبور آفتاب نور را هزار تکه کنند و هی رنگ بپاشند توی اتاق...
یک حوض آبی ِ کاشی کاری شده هم برای وسط حیاط میخواهم، پر از ماهی قرمز های گلی که با جنب و جوش توی آب قل بخورند و به خانه نشاط ببخشند...
یک بوته ی یاس میخواهم که میان باغچه بکارمش؛ تابستان که شد، نزدیک غروب کمی آب بپاشم کف حیاط؛ قالی پهن کنم روی سنگفرش های نم دار و همینطور که عطر یاس را نفس میکشم، از مسجد کوچک محل صدای اذان بپیچد توی گوشم...
اصلا باغچه را پر میکنم از بوته های گل محمدی و رز سرخ؛ هم جلوه دارد و هم خوش عطر است؛ چندتایی هم نرگس و زنبق میانشان می کارم...
فقط باید حواسم باشد شمعدانی ها ناخواسته از باغچه ام سر در نیاورند که شوق خانه ی قدیمی برایم زهر میشود؛
آخر میدانی،
او عاشق گل های شمعدانی بود و در باغچه ی جلوی پنجره اتاقش چندتایی از آن نگه می داشت...
#خاص
دیدگاه ها (۶)

نگذار روزگار به تکرار بگذردامروز هم به حسرت دیدار بگذردشهری ...

بیا شبیه دو حبه قندشانه به شانه دل به چای بزنیمآن قدر دور س...

معلمی گفت توانا بود هرکه..؟ دانش اموزی ادامه داد "توانا بود ...

اصلن من میگم تمام لباسای تمام فروشگاهای دنیا قشنگن. اما همشو...

پرسیده بودم چه بویی پرتتان می‌کند به روزهای بچگی؟ جواب داده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط