فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 10
ویو ران
با اون حرف مایکی ران یکم دلهره بهش دست داد و کلی سوال اومد تو ذهنش
مایکی با ا.ت چیکار داره؟ میخواد چیکارش کنه؟ نکنه میخواد بکشتش؟ نکنه...
ران: مایکی .. حالا با اون دختر چیکار داری؟
مایکی : وقتی بیارینش میفهمید
ران : عااا.. صحیح 'حالا حتما باید جواب رندوم بدی'(تو دلش)
*مایکی از اونجا میره تو اتاقش *
ران: عاممم.. بچه ها من اون دختره رو میارم..
*ریندو و سانزو که از علاقه ران به ا.ت خبر دارن به طور معنا داری نگاش میکنن*
کوکو : مطمئنی میتونی بیاریش؟
ران : معلومه که میتونم این چه سوالیه..
تاکئومی: اصلا میخواید من بیارمش
ران : گفتم که.. خودم میارمش... ختم کلام
تاکئومی : اوکی حالا مارو نخور ..
*میرن اتاقاشون *
ویو ا.ت
خسته و کوفته میاد خونه و میخوابه .. صبح وقتی بیدار میشه به ران پیام میده
متن پیام :
اوهایو ران سان..
یه چیزی ذهنمو درگیر کرده میتونی کمکم کنی؟
ران جوابشو میده
اوهایو ا.ت چان
آره .. چی شده؟
ا.ت : میگم .. شوما چیزی راجع به بونتن میدونی؟ خیلی راجع بهش کنجکاوم
ران : آره خب.. خیلی چیزا راجع بهش میدونم که واقعا توی پیام نمیشه گفت ... باید حضوری بگم
ا.ت : میخواید همدیگه رو ببینیم تا برام توضیح بدید؟
ران : آره .. کجا بیام ببینمت؟
ا.ت : بیاید..... (یه فلان جایی تصور کنید) ساعت ۱۸:۰۰
ران : اوکیه.. میبینمت
ا.ت : همچنین .. فعلا
*پایان متن پیام *
*ا.ت بعد از چتش با ران میره اداره * * میره تو دفتر رئیس پلیس که میبینه یه نفر اونجا نشسته*
ا.ت : سلام رئیس
رئیس پلیس: سلام ا.ت سان
ا.ت : عاممم.. ایشون کی باشن؟*اشاره به اون نفر*
رئیس پلیس: ایشون ادوارد همکار شما هستند.. شما دوتا باید به پرونده بونتن رسیدگی کنید
ا.ت : اون خارجیه؟(ژاپنی نیست)
رئیس پلیس: بله
ا.ت : اما رئیس من که گفتم میتونم تنهایی از پسش بر بیام
رئیس پلیس: تو باهوش و زکاوت بودن تو هیچ شکی نیست ولی اینم باید در نظر بگیریم که تو یه زنی
ا.ت : که چی ؟ چون یه زنم نباید تنهایی کاری انجام بدم؟ واقعا این طرز فکرتونه؟ .. اگر واقعا اینطور فکر میکنید باید بگم این طرز فکرتونو باید بندازید سطل آشغال..
رئیس پلیس: هوی .. دیگ داری از حد خودت میگذری..
*ا.ت بلافاصله بدون اینکه چیزی بگه از دفتر رئیس پلیس میاد بیرون و میره دفتر خودش *
ا.ت : هه اون یارو فکر کرده من زیر بار زور میرم.. *میچانگ میاد تو *
میچانگ : چیزی نیست ا.ت درست میشه *ا.ت رو بغل میکنه* حالا هم بیا بریم باید یه صحنه جرم رو برسی کنیم
* ا.ت لبخندی میزنه و میگه *
ا.ت : باشه بریم :)) .....
لایک بالای 30 کامنتا بالای ۲۵
نظرتون رفقا؟
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 10
ویو ران
با اون حرف مایکی ران یکم دلهره بهش دست داد و کلی سوال اومد تو ذهنش
مایکی با ا.ت چیکار داره؟ میخواد چیکارش کنه؟ نکنه میخواد بکشتش؟ نکنه...
ران: مایکی .. حالا با اون دختر چیکار داری؟
مایکی : وقتی بیارینش میفهمید
ران : عااا.. صحیح 'حالا حتما باید جواب رندوم بدی'(تو دلش)
*مایکی از اونجا میره تو اتاقش *
ران: عاممم.. بچه ها من اون دختره رو میارم..
*ریندو و سانزو که از علاقه ران به ا.ت خبر دارن به طور معنا داری نگاش میکنن*
کوکو : مطمئنی میتونی بیاریش؟
ران : معلومه که میتونم این چه سوالیه..
تاکئومی: اصلا میخواید من بیارمش
ران : گفتم که.. خودم میارمش... ختم کلام
تاکئومی : اوکی حالا مارو نخور ..
*میرن اتاقاشون *
ویو ا.ت
خسته و کوفته میاد خونه و میخوابه .. صبح وقتی بیدار میشه به ران پیام میده
متن پیام :
اوهایو ران سان..
یه چیزی ذهنمو درگیر کرده میتونی کمکم کنی؟
ران جوابشو میده
اوهایو ا.ت چان
آره .. چی شده؟
ا.ت : میگم .. شوما چیزی راجع به بونتن میدونی؟ خیلی راجع بهش کنجکاوم
ران : آره خب.. خیلی چیزا راجع بهش میدونم که واقعا توی پیام نمیشه گفت ... باید حضوری بگم
ا.ت : میخواید همدیگه رو ببینیم تا برام توضیح بدید؟
ران : آره .. کجا بیام ببینمت؟
ا.ت : بیاید..... (یه فلان جایی تصور کنید) ساعت ۱۸:۰۰
ران : اوکیه.. میبینمت
ا.ت : همچنین .. فعلا
*پایان متن پیام *
*ا.ت بعد از چتش با ران میره اداره * * میره تو دفتر رئیس پلیس که میبینه یه نفر اونجا نشسته*
ا.ت : سلام رئیس
رئیس پلیس: سلام ا.ت سان
ا.ت : عاممم.. ایشون کی باشن؟*اشاره به اون نفر*
رئیس پلیس: ایشون ادوارد همکار شما هستند.. شما دوتا باید به پرونده بونتن رسیدگی کنید
ا.ت : اون خارجیه؟(ژاپنی نیست)
رئیس پلیس: بله
ا.ت : اما رئیس من که گفتم میتونم تنهایی از پسش بر بیام
رئیس پلیس: تو باهوش و زکاوت بودن تو هیچ شکی نیست ولی اینم باید در نظر بگیریم که تو یه زنی
ا.ت : که چی ؟ چون یه زنم نباید تنهایی کاری انجام بدم؟ واقعا این طرز فکرتونه؟ .. اگر واقعا اینطور فکر میکنید باید بگم این طرز فکرتونو باید بندازید سطل آشغال..
رئیس پلیس: هوی .. دیگ داری از حد خودت میگذری..
*ا.ت بلافاصله بدون اینکه چیزی بگه از دفتر رئیس پلیس میاد بیرون و میره دفتر خودش *
ا.ت : هه اون یارو فکر کرده من زیر بار زور میرم.. *میچانگ میاد تو *
میچانگ : چیزی نیست ا.ت درست میشه *ا.ت رو بغل میکنه* حالا هم بیا بریم باید یه صحنه جرم رو برسی کنیم
* ا.ت لبخندی میزنه و میگه *
ا.ت : باشه بریم :)) .....
لایک بالای 30 کامنتا بالای ۲۵
نظرتون رفقا؟
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
۱۳.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.