نگاه

تا اینکه صدایم زدی
و حتی دستخطِ کارمند ثبت‌احوال در شناسنامه‌ام زیبا شد
و حروف الفبا قسم خوردند
دنیا جای مهربان‌تری برای زندگی شده است

شنیده بودم بعضی مردها می‌توانند
طوری به زنی نگاه کنند
که از شدّتِ زیبایی از پا دربیاید
و لبانش را طوری یادش بیاورند
که بعد از آن ناچار باشد
با بخش بیشتری از صورتش بخندد

نمی‌دانستم امّا
نمی‌دانستم
نگاه کردنِ رویارو به مردی چنین
جسارتی می‌خواهد
که تنها در روزهای ابری با من است

چرا نمی‌توانم نگاهت کنم؟
منی که سال‌هاست میان ابرها سکونت دارم
و پوستم از رطوبتِ مرموزِ مرگ نمناک است،
چرا این‌همه از مواجهه با چشم‌های تو می‌ترسم؟
و نگاهم که می‌کنی، طوری نفس کم می‌آورم
که باید بر سینه‌ام، پنجره‌ای کار بگذارم

چطور می‌توانی بی‌آنکه ادعای معجزه‌ داشته باشی
جنازه‌ای را یک‌بارِ دیگر از مرگ بترسانی؟
و تنها با شکل ادای حروف نامش به او بفهمانی
که در تمام سال‌های زندگی‌اش
آن‌طورها که فکر می‌کرده است
زندگی نکرده است.
#لیلا_کردبچه
دیدگاه ها (۸)

جانم

ارحمِ راحمین

خستگی

من پیش از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط