بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مردم

بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
و خودم را به غم انگیز ترین درد سپردم

تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم

و دلت بود از این هجرت پر درد خبردار
مرگ بادم که فریب تو و لبخند تو خوردم

وعده کردی که مرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمین روز به یاد تو شمردم

باز میگویم و میگویمت ای مرغ مهاجر
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
؟؟؟
دیدگاه ها (۲)

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشیدو چه بی‌ذوق جهانی که مرا...

چه خبر از دل تو؟؟؟؟نفسش مثل نفسهای دل خسته من میگرید؟؟؟؟یا ب...

آرام جانم میشوی .پشت وپناهم میشوی؟من خسته ازبی مهریم!تومهربا...

همیشهپر از "مهربانی" میمانمحتی اگر هیچ کسقدر مهربانیم را ندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط