خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی‌ذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشته‌ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایاب‌ترین مرجان‌ها
تپش تبزده نبض مرا می‌فهمید

آسمان روشنی‌اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

من که حتی پی پژواک خودم می‌گردم
آخرین زمزمه‌ام را همه شهر شنید


دیدگاه ها (۲)

چه خبر از دل تو؟؟؟؟نفسش مثل نفسهای دل خسته من میگرید؟؟؟؟یا ب...

بی هوا رهایم کرد...آنکه هواییم کرد وهمیشه میگفت:هواتو دارم

بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم و خودم را به غم انگیز تری...

آرام جانم میشوی .پشت وپناهم میشوی؟من خسته ازبی مهریم!تومهربا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط