فیک جداناپذیر پارت ۴۳
فیک جداناپذیر پارت ۴۳
از زبان جونگ کوک
نمی دونم این چه حسی بود که سراسر وجودمو اسیر خودش کرده بود وقتی کنارم بود احساس بهتری داشتم یه حس خاص که هیچ وقت همچین حسی رو به هیچکس نداشتم
وقتی دستمو گرفت از افکاراتم خارج شدم چرا انقدر دستش سرد بود؟
دست کوچیکش رو گرفتم تو دستام و برگشتم سمتش تا ببینمش رنگش پریده بود پوستش عین گچ سفید بود
گفتم: ات حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ دستات سردن
ات: من... خوبم چیزیم نیست
با دستام صورت کوچیکش رو قاب کردم و گفتم: نه تو اصلا خوب نیستی باید همین الان باید بریم بیمارستان
ات: نه نه نه من کاملآ حالم خوبه واقعاً میگم
گفتم: اگه نمی خوای بری بیمارستان میگم دکتر بیاد معاینت کنه
ات: نه نیازی به این کار نیست من واقعا حالم خوبه چیزیم نیست
بدون توجه به حرفاش بلندش کردن هی تکون می خورد تا از دستم فرار کنه ولی من بهش اجازه ندادم که از بغلم خارج شه محکم به خودم گرفته بودمش
ات: چیکار داری میکنی! منو بزار زمین الان یه نفر مارو میبینه
وقتی داشتم می بردمش تو اتاقش گفتم: انقدر سخت نگیر
بردمش تو اتاقش و گزاشتمش رو تخت و زنگ زدم به سونگمین تا هرچه زود تر بیاد ات رو معاینه کنه
نمی دونم چرا ولی بعد از سال ها دوباره این حسو پیدا کردم نگران بودم که از دستش بدم یا اتفاقی براش بیوفته
خب بچه ها کم کم دیگه داره موضوع یکم رمانتیک میشه ولی باید انتظار چیز هایی رو هم داشته باشین که ممکنه فاصله هایی به وجود بیاد که باعث...
از زبان جونگ کوک
نمی دونم این چه حسی بود که سراسر وجودمو اسیر خودش کرده بود وقتی کنارم بود احساس بهتری داشتم یه حس خاص که هیچ وقت همچین حسی رو به هیچکس نداشتم
وقتی دستمو گرفت از افکاراتم خارج شدم چرا انقدر دستش سرد بود؟
دست کوچیکش رو گرفتم تو دستام و برگشتم سمتش تا ببینمش رنگش پریده بود پوستش عین گچ سفید بود
گفتم: ات حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ دستات سردن
ات: من... خوبم چیزیم نیست
با دستام صورت کوچیکش رو قاب کردم و گفتم: نه تو اصلا خوب نیستی باید همین الان باید بریم بیمارستان
ات: نه نه نه من کاملآ حالم خوبه واقعاً میگم
گفتم: اگه نمی خوای بری بیمارستان میگم دکتر بیاد معاینت کنه
ات: نه نیازی به این کار نیست من واقعا حالم خوبه چیزیم نیست
بدون توجه به حرفاش بلندش کردن هی تکون می خورد تا از دستم فرار کنه ولی من بهش اجازه ندادم که از بغلم خارج شه محکم به خودم گرفته بودمش
ات: چیکار داری میکنی! منو بزار زمین الان یه نفر مارو میبینه
وقتی داشتم می بردمش تو اتاقش گفتم: انقدر سخت نگیر
بردمش تو اتاقش و گزاشتمش رو تخت و زنگ زدم به سونگمین تا هرچه زود تر بیاد ات رو معاینه کنه
نمی دونم چرا ولی بعد از سال ها دوباره این حسو پیدا کردم نگران بودم که از دستش بدم یا اتفاقی براش بیوفته
خب بچه ها کم کم دیگه داره موضوع یکم رمانتیک میشه ولی باید انتظار چیز هایی رو هم داشته باشین که ممکنه فاصله هایی به وجود بیاد که باعث...
۲۶.۹k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.