فیک جداناپذیر پارت ۴۶
فیک جداناپذیر پارت ۴۶
از زبان ات
بیشتر سمت صورتم خم شد فقط یکم دیگه مونده بود که تو چند میلی متری هم قرار بگیریم
جونگ کوک: تو به این امید واری؟ واقعاً به امید اینی که عاشقت شم؟ و بعدش چیکار کنیم؟ به خوبی و خوشی تا آخر عمر زیر یه سقف زندگی میکنیم
حرفاش شوکم کرده بود ولی بیشتر حس کردم دارم تیک تیک ترک کردن قلبمو میشنوم صدام غمگین شد و گفتم: یعنی میگی نمی تونیم مثل بقیه باشیم؟
جونگ کوک: دیگران مثل ما هستن؟ ما هیچ تفاوت مشترکی با هم نداریم پس هیچکس وقت نمی تونم مثل بقیه باشیم... تو حتی به این فکر نکردی که من به عنوان رئیس باند مافیا چه خطراتی تهدیدم میکنه؟ هرکس که بهش اهمیت میدادم حالا حتی اسمشم برام تبدیل شده به یه خاطره خاطراتی که هر شب تبدیل شدن به کابوسم اگه تو هم مثل اون خاطره ها تو ذهنم حکاکی شی اون وقت می دونی چی میشه؟ نه معلوم که نمی دونی چون تا به حال حتی یک بارم تجربش نگردی ببینی دقیقاً چه حسی داره... هر روز از خودم متنفر تر میشم حق با مادرم بود ای کاش همون موقع که هنوز به دنیا نیومده بودم سقط میشدم
حرفاش بدجوری قلبمو به درد آورد راست میگه چیکار می تونستم براش انجام بدم فقط اینکه نمک رو زخمش نریزم و سعی نکنم درداش رو بیشتر از این که هست بکنم
از اتاق رفت بیرون اما قبل از اینکه از کامل از اتاق خارج شه گفتم: اگه ناراحتت کردم ازت معذرت می خوام (سرمو انداخته بودم احساس گناه می کردم نباید هیچ وقت اذیتش می کردم نباید قبلاً بدون اینکه ازش شناختی داشته بودم بی دلیل سعی می کردم زجرش بدم اون فقط برای اینکه نمی خواستم مال و اموال پدرم نصیبش شه حالا که می فهمم چه اتفاقی برای افتاده دیگه نمی خوام بیشتر از این درد بکشه)
برای چند لحظه مکث کوتاهی کرد ولی بعدش از اتاق خارج شد منم بعد از رفتنش تکیه دادم به تاج تخت و زانو هامو بغل گرفتم و به تک تک اشتباهاتم پی می بردم و افسوس می خوردم ای کاش منم پیش از اینکه به دنیا می اومدم سقط میشدم یا مرده به دنیا می اومدم
از زبان ات
بیشتر سمت صورتم خم شد فقط یکم دیگه مونده بود که تو چند میلی متری هم قرار بگیریم
جونگ کوک: تو به این امید واری؟ واقعاً به امید اینی که عاشقت شم؟ و بعدش چیکار کنیم؟ به خوبی و خوشی تا آخر عمر زیر یه سقف زندگی میکنیم
حرفاش شوکم کرده بود ولی بیشتر حس کردم دارم تیک تیک ترک کردن قلبمو میشنوم صدام غمگین شد و گفتم: یعنی میگی نمی تونیم مثل بقیه باشیم؟
جونگ کوک: دیگران مثل ما هستن؟ ما هیچ تفاوت مشترکی با هم نداریم پس هیچکس وقت نمی تونم مثل بقیه باشیم... تو حتی به این فکر نکردی که من به عنوان رئیس باند مافیا چه خطراتی تهدیدم میکنه؟ هرکس که بهش اهمیت میدادم حالا حتی اسمشم برام تبدیل شده به یه خاطره خاطراتی که هر شب تبدیل شدن به کابوسم اگه تو هم مثل اون خاطره ها تو ذهنم حکاکی شی اون وقت می دونی چی میشه؟ نه معلوم که نمی دونی چون تا به حال حتی یک بارم تجربش نگردی ببینی دقیقاً چه حسی داره... هر روز از خودم متنفر تر میشم حق با مادرم بود ای کاش همون موقع که هنوز به دنیا نیومده بودم سقط میشدم
حرفاش بدجوری قلبمو به درد آورد راست میگه چیکار می تونستم براش انجام بدم فقط اینکه نمک رو زخمش نریزم و سعی نکنم درداش رو بیشتر از این که هست بکنم
از اتاق رفت بیرون اما قبل از اینکه از کامل از اتاق خارج شه گفتم: اگه ناراحتت کردم ازت معذرت می خوام (سرمو انداخته بودم احساس گناه می کردم نباید هیچ وقت اذیتش می کردم نباید قبلاً بدون اینکه ازش شناختی داشته بودم بی دلیل سعی می کردم زجرش بدم اون فقط برای اینکه نمی خواستم مال و اموال پدرم نصیبش شه حالا که می فهمم چه اتفاقی برای افتاده دیگه نمی خوام بیشتر از این درد بکشه)
برای چند لحظه مکث کوتاهی کرد ولی بعدش از اتاق خارج شد منم بعد از رفتنش تکیه دادم به تاج تخت و زانو هامو بغل گرفتم و به تک تک اشتباهاتم پی می بردم و افسوس می خوردم ای کاش منم پیش از اینکه به دنیا می اومدم سقط میشدم یا مرده به دنیا می اومدم
۲۴.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.