من عاشق یه مافیا شدم
من عاشق یه مافیا شدم
پارت هشتم(اخر)
ات:من.....انقد.....دوست دارم.......که......عمرا....
بهت.......خیانت......کنم
این......بچه ی.......توعه(از شدت درد به زور حرف میزد)
ته بدون توجه به حرفای ات از اتاق رفت بیرون و ات رو تو اون اتاق تاریک و سوزناک تنها گذاشت
ات:هه
کی میخواد باور کنه؟
نویسنده ویو
یه هفته گذشت و تو این یه هفته ات هنوز اونجا بود
ته حتی به کوک هم اجازه نمیداد که بره پیشش
روز هشتم ته رفت پیش ات و متوجه شد که ات رو زمین بیهوش افتاده
دهنش خونی بود
خونی که رو بدنش بود هم کاملا خشت شده بود
بدنش سرد بود
نفساش منظم نبود انگار که به زور داشت نفس میکشید
نبض نداشت
قلبش خیلی آروم میزد
و بدنش رنگی نداشت
ته ترسید
ته:من با فرشته زندگیم چیکار کردم؟(وحشت و نگران)
ات
ات؟
توروخدا بیدار شو ات
ته ات رو بلند کرد و کوک گفت که زنگ بزنه به دکتر
یکم طول میکشید تا دکتر بیاد پس ته ات رو برد حموم تا زخمای تنشو بشوره(منحرف نشید)
از حموم آوردش بیرون و بدنش خشک کرد
هر ثانیه به خودش لعنت میفرستاد که این بلا رو سر ات آورده
دکتر اومد و بعد از نیم ساعت معاینه ات گفت
دکتر:آقای کیم بهتون گفته بودم مراقبش باشید
وضعیت تنفسیش افتضاحه
معلوم نیست چجوری تا الان زنده مونده
و اینکه همسرتون بارداره
باید بیشتر مراقبش باشید
بدنش پر از زخمه ولی بچه سالمه
کوک تمام مدت با نفرت به تهیونگ نگاه میکرد
فردای اون روز ات در حالی که بغل ته بود بیدار شد
وقتی تکون خورد تهیونگ هم بیدار شد
ته:عشقم بیدار شدی؟(ترس و ذوق)
ات از ته ترسید
آنقدر ترسید که وقتی سعی کرد ازش فاصله بگیره از تخت افتاد زمین
ته:ات من واقعا متاسفم که این بلا رو سرت......(حرفش قطع شد)
ات:تو میدونستی وضعیتم رو و اینکارو کردی(بغض و داد)
چرا؟
چرا هااان؟
چرا اینکارو باهام کردی؟
هققققق من خیانت کار نیستم هقققق(اوایل داد آخرش اروم)
ته:من.....متاسفم(اروم)
ات:تاسفت هیچ کاری نمیکنه
ات سعی کرد بلند شه اما افتاد زمین
ته ات رو گرفت و گذاشت رو تخت
ته:خواهش میکنم اروم باش
ات:ولم کن
ته:ات هققق خواهش میکنم منو هققق ببخش
اونی که هققق هرز.ست منم(دوستان فیکه به من حمله نکنید)نه تو هققققق
منو ببخش نباید اینجوری باهات رفتار میکردم
هققققق
ات که دلش به رحم اومده بود ته رو بغل کرد و گفت
ات:خیلی خب باشه
اروم باش دیگه گريه نکن(اروم با بغض)
نویسنده ویو
پاشدن رفتن صبحونه خوردن و بعد از ۹ ماه ات یه دختر خوشکل به اسم ها یون به دنیا آورد
و به خوبی خوشی ۳ نفر در کنار هم زندگی کردن
۵ سال بعد هم ات یه پسر کوشولو به دنیا آورد
راستی
لیا هم با هوپی ازدواج کرد
کوکی هم آزمایش بودن دست کشید و رفت آمریکا و وقتیبرگشت یه شرکت مد زد
ات هم یکی از مدلاش شد
و اینکه ات هم دیگه مافیا نبود
پایان
نظر؟
پارت هشتم(اخر)
ات:من.....انقد.....دوست دارم.......که......عمرا....
بهت.......خیانت......کنم
این......بچه ی.......توعه(از شدت درد به زور حرف میزد)
ته بدون توجه به حرفای ات از اتاق رفت بیرون و ات رو تو اون اتاق تاریک و سوزناک تنها گذاشت
ات:هه
کی میخواد باور کنه؟
نویسنده ویو
یه هفته گذشت و تو این یه هفته ات هنوز اونجا بود
ته حتی به کوک هم اجازه نمیداد که بره پیشش
روز هشتم ته رفت پیش ات و متوجه شد که ات رو زمین بیهوش افتاده
دهنش خونی بود
خونی که رو بدنش بود هم کاملا خشت شده بود
بدنش سرد بود
نفساش منظم نبود انگار که به زور داشت نفس میکشید
نبض نداشت
قلبش خیلی آروم میزد
و بدنش رنگی نداشت
ته ترسید
ته:من با فرشته زندگیم چیکار کردم؟(وحشت و نگران)
ات
ات؟
توروخدا بیدار شو ات
ته ات رو بلند کرد و کوک گفت که زنگ بزنه به دکتر
یکم طول میکشید تا دکتر بیاد پس ته ات رو برد حموم تا زخمای تنشو بشوره(منحرف نشید)
از حموم آوردش بیرون و بدنش خشک کرد
هر ثانیه به خودش لعنت میفرستاد که این بلا رو سر ات آورده
دکتر اومد و بعد از نیم ساعت معاینه ات گفت
دکتر:آقای کیم بهتون گفته بودم مراقبش باشید
وضعیت تنفسیش افتضاحه
معلوم نیست چجوری تا الان زنده مونده
و اینکه همسرتون بارداره
باید بیشتر مراقبش باشید
بدنش پر از زخمه ولی بچه سالمه
کوک تمام مدت با نفرت به تهیونگ نگاه میکرد
فردای اون روز ات در حالی که بغل ته بود بیدار شد
وقتی تکون خورد تهیونگ هم بیدار شد
ته:عشقم بیدار شدی؟(ترس و ذوق)
ات از ته ترسید
آنقدر ترسید که وقتی سعی کرد ازش فاصله بگیره از تخت افتاد زمین
ته:ات من واقعا متاسفم که این بلا رو سرت......(حرفش قطع شد)
ات:تو میدونستی وضعیتم رو و اینکارو کردی(بغض و داد)
چرا؟
چرا هااان؟
چرا اینکارو باهام کردی؟
هققققق من خیانت کار نیستم هقققق(اوایل داد آخرش اروم)
ته:من.....متاسفم(اروم)
ات:تاسفت هیچ کاری نمیکنه
ات سعی کرد بلند شه اما افتاد زمین
ته ات رو گرفت و گذاشت رو تخت
ته:خواهش میکنم اروم باش
ات:ولم کن
ته:ات هققق خواهش میکنم منو هققق ببخش
اونی که هققق هرز.ست منم(دوستان فیکه به من حمله نکنید)نه تو هققققق
منو ببخش نباید اینجوری باهات رفتار میکردم
هققققق
ات که دلش به رحم اومده بود ته رو بغل کرد و گفت
ات:خیلی خب باشه
اروم باش دیگه گريه نکن(اروم با بغض)
نویسنده ویو
پاشدن رفتن صبحونه خوردن و بعد از ۹ ماه ات یه دختر خوشکل به اسم ها یون به دنیا آورد
و به خوبی خوشی ۳ نفر در کنار هم زندگی کردن
۵ سال بعد هم ات یه پسر کوشولو به دنیا آورد
راستی
لیا هم با هوپی ازدواج کرد
کوکی هم آزمایش بودن دست کشید و رفت آمریکا و وقتیبرگشت یه شرکت مد زد
ات هم یکی از مدلاش شد
و اینکه ات هم دیگه مافیا نبود
پایان
نظر؟
۱۱.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.