دیدار غم انگیز
دیدار غم انگیز
Part:6
یونجی:عررررر کمکککککککک جیغ*
یونجی:وای خوداا مهمونا اومدننن
کوک:اوکی چرا جیغ میکشییی
یونجی:*با انگشت لباسشو نشون میده*
کوک:جررررر
یونجی:خفه شوووو
"40مین بعد"
ب.ل:اع وا پس این دختره کجا موند
یونجی:بزارین بهش زنگ بزنم *یکدفعه دهنش مث آبشار باز شد*
کوک:چته؟*به همونجایی که یونجی خیره بود نگا کرد*
کوک:واو چه خوشگله*زیر لب*
جیمین:عه اومدد
لویی:های گایز ببخشید دیر کردم داشتم برا خودم لباس میخریدم
ب.ل:الان وقت خرید نبود
لویی:ولی من دوست داشتم بخرم بابا*جدی و سرد*
ب.ک:خوش اومدی دخترم
لویی:ممنونم آقای جئون*لبخند*
ویو لویی
رفتم روی مبل نشستم ولی حس میکردم که یکی داره نگام میکنه دیدم جیمین داره قرمز میشه بهش پیام دادم گفتم
ویو چت*
لویی:چته چرا قرمزی؟
جیمین:چرا این لباسو پوشیدی؟
لویی:وا مگه چشه خیلی هم قشنگه
جیمین:جونگکوک داره میره رو اعصابم
لویی:اوو واسه اونه نگران نباش خودم براش دارم
پایان چت*
لویی:*رو به کوک کرد و بلند گفت*ببخشید چیز جالبی توی من میبینی هی داری نگام میکنی؟
کوک:اوه خیر
لویی:پس انقدر نگام نکن
یونجی:هی خوبی؟
لویی:خوبم
ب.ل:لویی از کوک معذرت خاهی کن اون بزرگتره
لویی:معذرت خاهی؟ودففف
ب.ل:بدو معذ..
لویی:ای وای ببخشید باباجونم شما خودتون این مشکلو حل کنین و بنظرتون تقصیر من بود که ایشون زل زده بود بهم و معذبم میکرد؟
یونجی:لویی بیا بریم تو اتاق من
لویی:اوک*آروم*
ویو تو اتاق
یونجی:لویی معلومه اعصبانی و حالت بده بگو چته
لویی:*یهوبغضش شکست*
ویو جونگکوک
باباهامون میخاستن باهم صحبت کنن ماماناهم تو آشپز خونه بودن و منو جیمین هم داشتیم میرفتیم تو اتاق من که صدای گریه اومد منو جیمین رفتیم پشت در که یهو لویی گفت
لویی:یونجی من دلم برای اینجی تنگ شده*گریه*
یونجی:اووو گریه نکن بیا بغلممم
لویی:من خیلی ناراح*یهو در باز شد و جیمین اومد تو*
ویو لویی
سریع اشکامو پاک کردم.جیمین اومد جلو و بغلم کرد و گفت
جیمین:پشمکم ناراحت نباش باشه؟داداشی پیشته
لویی:داداشی دوست دارم*بغل کردن*
کوک:اووو منم دلم خاستت
لویی و جیمین:تو یکی خفه
کوک:اوکی نکشین منوووو
Part:6
یونجی:عررررر کمکککککککک جیغ*
یونجی:وای خوداا مهمونا اومدننن
کوک:اوکی چرا جیغ میکشییی
یونجی:*با انگشت لباسشو نشون میده*
کوک:جررررر
یونجی:خفه شوووو
"40مین بعد"
ب.ل:اع وا پس این دختره کجا موند
یونجی:بزارین بهش زنگ بزنم *یکدفعه دهنش مث آبشار باز شد*
کوک:چته؟*به همونجایی که یونجی خیره بود نگا کرد*
کوک:واو چه خوشگله*زیر لب*
جیمین:عه اومدد
لویی:های گایز ببخشید دیر کردم داشتم برا خودم لباس میخریدم
ب.ل:الان وقت خرید نبود
لویی:ولی من دوست داشتم بخرم بابا*جدی و سرد*
ب.ک:خوش اومدی دخترم
لویی:ممنونم آقای جئون*لبخند*
ویو لویی
رفتم روی مبل نشستم ولی حس میکردم که یکی داره نگام میکنه دیدم جیمین داره قرمز میشه بهش پیام دادم گفتم
ویو چت*
لویی:چته چرا قرمزی؟
جیمین:چرا این لباسو پوشیدی؟
لویی:وا مگه چشه خیلی هم قشنگه
جیمین:جونگکوک داره میره رو اعصابم
لویی:اوو واسه اونه نگران نباش خودم براش دارم
پایان چت*
لویی:*رو به کوک کرد و بلند گفت*ببخشید چیز جالبی توی من میبینی هی داری نگام میکنی؟
کوک:اوه خیر
لویی:پس انقدر نگام نکن
یونجی:هی خوبی؟
لویی:خوبم
ب.ل:لویی از کوک معذرت خاهی کن اون بزرگتره
لویی:معذرت خاهی؟ودففف
ب.ل:بدو معذ..
لویی:ای وای ببخشید باباجونم شما خودتون این مشکلو حل کنین و بنظرتون تقصیر من بود که ایشون زل زده بود بهم و معذبم میکرد؟
یونجی:لویی بیا بریم تو اتاق من
لویی:اوک*آروم*
ویو تو اتاق
یونجی:لویی معلومه اعصبانی و حالت بده بگو چته
لویی:*یهوبغضش شکست*
ویو جونگکوک
باباهامون میخاستن باهم صحبت کنن ماماناهم تو آشپز خونه بودن و منو جیمین هم داشتیم میرفتیم تو اتاق من که صدای گریه اومد منو جیمین رفتیم پشت در که یهو لویی گفت
لویی:یونجی من دلم برای اینجی تنگ شده*گریه*
یونجی:اووو گریه نکن بیا بغلممم
لویی:من خیلی ناراح*یهو در باز شد و جیمین اومد تو*
ویو لویی
سریع اشکامو پاک کردم.جیمین اومد جلو و بغلم کرد و گفت
جیمین:پشمکم ناراحت نباش باشه؟داداشی پیشته
لویی:داداشی دوست دارم*بغل کردن*
کوک:اووو منم دلم خاستت
لویی و جیمین:تو یکی خفه
کوک:اوکی نکشین منوووو
۴.۳k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.