غنچه سرخ
#غنچهسرخ
یه شب بارونی همه چیو تغییر داد بعد تصادف کردن ماشین بخاطر جاده لغزنده و سر سرنوشت دخترکوچولو ۱۰ ساله عوض شد هنگامی که با سر و صورت زخمی به قسمتی ما معلوم میدویید و گریه میکرد توسط یه فرد سیاه پوش دزدیده شد
......
یه دختر ۱۵ ساله مظلوم میونه مافیاهای عربستان و ایتالیا دست به دست میچرخید مافیاهای عرب که رحمی نداشتن مخصوصا وقتی که یه دختر بردشون باشه اون دختر تو سن ۱۵ سالگی باک.رگیشو از دست داد ولی بازم تو همه جا به فروش میرفت اون دختر زیبا بود خیلی زیبا چشمایه آهویی و آبی روشن که با موهای مشکی بلند و صافش تضاد قشنگی داشت اندام سفید و لاغر و لبایه سرخ درشت خب بخاطر همین ویژگی هاش نصف مافیا ها اون رو با قیمت بیش از ۱۰۰ میلیارد میخریدن تویه قفسه طلایی رنگش نشسته بود و تو خودش جمع شده بود جز دو تا تیکه پارچه قرمز رنگ چیزه دیگه ای تنش نبود همین چند دقیقه پیش داشت موهاش رو شونه میزد اونا داریا رو هر روز حموم میبردن و خب جز بویه عطر بدن اون چیزه دیگه ای تو محفظه پیچیده نمیشد انقدر دست نیافتنی بود که هیچ بادیگاردی دلش نمیومد باهاش بد رفتار کنه حتی اگر همه جا بود چه تو ایتالیا چه تو ژاپن چه تو نیویورک همه جا حالا اون تویه کره بود دست مافیا رده پنج کره کارش کتاب خوندن بود هر شب یواشکی به یکی از خدمتکارا به اسم جولی میگفت تا براش بیاره (یه نکته داریا در اصل اهل روسیست)
......
از ماشین بنزش پیاده شد بویه عطر تلخش همه جارو برداشته بود قلاده سگ سیاهش دستش بود اونو همه جا میبرد اون سگ فقط با کوک میتونه خوبی داشت و واسه دیگران یه قاتل همه افراد و هیون دان با عجله اومدن بیرون اون رئیس دارک وب و ردروم بود و اسم مافیایش ماکسیم بود به معنی بزرگترین جزو مافیاهای رده اول آسیا بود و همه تا کمر براش خم میشدن هیون دان با سرعت به طرف اون مرد با چهره سرد و اخمو رفت واسه همه شاخ و شونه میکشید اما جلو جئون مثل یه موش کثیف ترسو میشد یه سگ دست آموز
هیون:ارباب چی باعث شده جناب ماکسیم اینجا تشریف بیارن
کوک:اومدم برده ببرم(صدا دورگه)
هیون:بفرمایید
از جلوش رفت اونور و.....
شروع فیک رو اعلام میکنم
یه شب بارونی همه چیو تغییر داد بعد تصادف کردن ماشین بخاطر جاده لغزنده و سر سرنوشت دخترکوچولو ۱۰ ساله عوض شد هنگامی که با سر و صورت زخمی به قسمتی ما معلوم میدویید و گریه میکرد توسط یه فرد سیاه پوش دزدیده شد
......
یه دختر ۱۵ ساله مظلوم میونه مافیاهای عربستان و ایتالیا دست به دست میچرخید مافیاهای عرب که رحمی نداشتن مخصوصا وقتی که یه دختر بردشون باشه اون دختر تو سن ۱۵ سالگی باک.رگیشو از دست داد ولی بازم تو همه جا به فروش میرفت اون دختر زیبا بود خیلی زیبا چشمایه آهویی و آبی روشن که با موهای مشکی بلند و صافش تضاد قشنگی داشت اندام سفید و لاغر و لبایه سرخ درشت خب بخاطر همین ویژگی هاش نصف مافیا ها اون رو با قیمت بیش از ۱۰۰ میلیارد میخریدن تویه قفسه طلایی رنگش نشسته بود و تو خودش جمع شده بود جز دو تا تیکه پارچه قرمز رنگ چیزه دیگه ای تنش نبود همین چند دقیقه پیش داشت موهاش رو شونه میزد اونا داریا رو هر روز حموم میبردن و خب جز بویه عطر بدن اون چیزه دیگه ای تو محفظه پیچیده نمیشد انقدر دست نیافتنی بود که هیچ بادیگاردی دلش نمیومد باهاش بد رفتار کنه حتی اگر همه جا بود چه تو ایتالیا چه تو ژاپن چه تو نیویورک همه جا حالا اون تویه کره بود دست مافیا رده پنج کره کارش کتاب خوندن بود هر شب یواشکی به یکی از خدمتکارا به اسم جولی میگفت تا براش بیاره (یه نکته داریا در اصل اهل روسیست)
......
از ماشین بنزش پیاده شد بویه عطر تلخش همه جارو برداشته بود قلاده سگ سیاهش دستش بود اونو همه جا میبرد اون سگ فقط با کوک میتونه خوبی داشت و واسه دیگران یه قاتل همه افراد و هیون دان با عجله اومدن بیرون اون رئیس دارک وب و ردروم بود و اسم مافیایش ماکسیم بود به معنی بزرگترین جزو مافیاهای رده اول آسیا بود و همه تا کمر براش خم میشدن هیون دان با سرعت به طرف اون مرد با چهره سرد و اخمو رفت واسه همه شاخ و شونه میکشید اما جلو جئون مثل یه موش کثیف ترسو میشد یه سگ دست آموز
هیون:ارباب چی باعث شده جناب ماکسیم اینجا تشریف بیارن
کوک:اومدم برده ببرم(صدا دورگه)
هیون:بفرمایید
از جلوش رفت اونور و.....
شروع فیک رو اعلام میکنم
۱۵.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.