غنچه سرخ
#غنچهسرخ
#part2
از جلوش رفت اونور و کوک هم وارد عمارت شد و با همراهی بادیگاردا به سمت یکی از انباری ها رفت و با کلی دختر مواجه شد تو اون اتاقک نزدیک ۳۰ تا دختر اونم با لباس پاره پوره اونجا بودن
هیون دان نمیخواست داریا رو نشون بده چون اونو مخصوص خودش گذاشته بود
هیون:اینا همه برده هایه ما هستن
_فقط همین
هیون:اینا جدید بهمون رسیدن
کوک خواست وارد اتاق شه که بویه به شدت دیوونه کننده ای به دماغش خورد که باعث شد بم هم پارس کنه عقب رفت و به ته راه رو نگا کرد هیون آب دهنشو قورت داد اون بو ترکیب وانیل و شکلات بود
_اون در
هیون:چیزی توش نیست
_درشو باز کن
هیون:.....
_گفتم درشو باز کن(عربدع)
هیون:چ چشم
یکی از بادیگاردا در اتاق رو باز کرد کوک به سمت اتاق رفت و واردش شد همه جا تاریک بود یکی از بادیگاردا چراغ قوه رو روشن کرد کوک چشمش به یه قفس طلایی رنگ خورد نزدیکش شد با دیدن دختری به شدت زیبا و تمیز که حالا بوش از این فاصله بیشتر شده بود اون دختر رو زمین سرد با لباسی که فقط یه تیکه پارچه بود خوابیده بود پشت میله ها زانو زد که دختر چشماشو باز کرد همون چشما کافی بود که کوک بیشتر شوکه بشه
هیون:بلند شو دختر
داریا سریع از جاش بلند شد نشست
داریا با همون صدا نازک و نازش لب زد
داریا:ببخشید واقعا متاسفم
کوک:اینو میبرم
داریا:جناب ماکسیم اون فروشی نیست
کوک:من براش کلی پول میدم و میدونم چقدر عاشق پولی
هیون:قربان فروشی نیست اون برده شخصی منه
کوک بلند شد وایستاد؟
کوک:از کی تاحالا جرعت کردی رو حرف من حرف بزنی نفله
هیون:ق قربان
کوک:اون دختر رو برام بیارید تقلا کرد بکشیدش ولی یه خط رو اون دختر نیوفته
...چشم
یکی از بادیگاردا نزدیک قفس شد که هیون اصلحشو در آورد و سمت بادیگارد گرفت
هیون:نزدیکش نشو مرتیکه(عربدع)اون دختر هیچ جا نمیره
....فکر کنم نمیدونی با کی طرفی
هیون:م....
همون موقع صدا شلیک اومد گلوله از از پشت سر هیون رد شده بود و از جلو زده بود بیرون رو زانوهاش افتاد داریا یزره هم ناراحت نشد ولی بازم باید پیش اون مرد سختی میکشید بادیگارد در قفس رو باز کرد
....بلند شو
کوک زودتر بیرون رفت بادیگارد اون دختر رو با خودش به سمت ماشین برد دخترک تو ماشین کوک نشسته بود کنارش جمع و جور نشسته بود ولی کوک پاهاش رو از هم باز کرد بود و به بیرون نگاه کرد داریا یواشکی به کوک نگاه کرد بدن عضله ایش حتی زیر این کت چرم هم خود نمایی میکرد موهای بلند مشکیش دست تتو دارش و اکسسوری های مختلف تویه دستش و از همه مهم تر چهره مردونش چیزی که تاحالا بعد از این همه سال تو مافیاها ندیده بود
#part2
از جلوش رفت اونور و کوک هم وارد عمارت شد و با همراهی بادیگاردا به سمت یکی از انباری ها رفت و با کلی دختر مواجه شد تو اون اتاقک نزدیک ۳۰ تا دختر اونم با لباس پاره پوره اونجا بودن
هیون دان نمیخواست داریا رو نشون بده چون اونو مخصوص خودش گذاشته بود
هیون:اینا همه برده هایه ما هستن
_فقط همین
هیون:اینا جدید بهمون رسیدن
کوک خواست وارد اتاق شه که بویه به شدت دیوونه کننده ای به دماغش خورد که باعث شد بم هم پارس کنه عقب رفت و به ته راه رو نگا کرد هیون آب دهنشو قورت داد اون بو ترکیب وانیل و شکلات بود
_اون در
هیون:چیزی توش نیست
_درشو باز کن
هیون:.....
_گفتم درشو باز کن(عربدع)
هیون:چ چشم
یکی از بادیگاردا در اتاق رو باز کرد کوک به سمت اتاق رفت و واردش شد همه جا تاریک بود یکی از بادیگاردا چراغ قوه رو روشن کرد کوک چشمش به یه قفس طلایی رنگ خورد نزدیکش شد با دیدن دختری به شدت زیبا و تمیز که حالا بوش از این فاصله بیشتر شده بود اون دختر رو زمین سرد با لباسی که فقط یه تیکه پارچه بود خوابیده بود پشت میله ها زانو زد که دختر چشماشو باز کرد همون چشما کافی بود که کوک بیشتر شوکه بشه
هیون:بلند شو دختر
داریا سریع از جاش بلند شد نشست
داریا با همون صدا نازک و نازش لب زد
داریا:ببخشید واقعا متاسفم
کوک:اینو میبرم
داریا:جناب ماکسیم اون فروشی نیست
کوک:من براش کلی پول میدم و میدونم چقدر عاشق پولی
هیون:قربان فروشی نیست اون برده شخصی منه
کوک بلند شد وایستاد؟
کوک:از کی تاحالا جرعت کردی رو حرف من حرف بزنی نفله
هیون:ق قربان
کوک:اون دختر رو برام بیارید تقلا کرد بکشیدش ولی یه خط رو اون دختر نیوفته
...چشم
یکی از بادیگاردا نزدیک قفس شد که هیون اصلحشو در آورد و سمت بادیگارد گرفت
هیون:نزدیکش نشو مرتیکه(عربدع)اون دختر هیچ جا نمیره
....فکر کنم نمیدونی با کی طرفی
هیون:م....
همون موقع صدا شلیک اومد گلوله از از پشت سر هیون رد شده بود و از جلو زده بود بیرون رو زانوهاش افتاد داریا یزره هم ناراحت نشد ولی بازم باید پیش اون مرد سختی میکشید بادیگارد در قفس رو باز کرد
....بلند شو
کوک زودتر بیرون رفت بادیگارد اون دختر رو با خودش به سمت ماشین برد دخترک تو ماشین کوک نشسته بود کنارش جمع و جور نشسته بود ولی کوک پاهاش رو از هم باز کرد بود و به بیرون نگاه کرد داریا یواشکی به کوک نگاه کرد بدن عضله ایش حتی زیر این کت چرم هم خود نمایی میکرد موهای بلند مشکیش دست تتو دارش و اکسسوری های مختلف تویه دستش و از همه مهم تر چهره مردونش چیزی که تاحالا بعد از این همه سال تو مافیاها ندیده بود
۳۲.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.