black flower(p,65)
black flower(p,65)
بعد از سه ساعتی که اندازه ی یه عمر گذشت استاد کانگ بالاخره راضی شد و کلاس رو تموم کرد.
تهیونگ وسایلش رو جمع کرد و ماسکش رو پایین داد.
تهیونگ: صبر کنید می خوام باهاتون حرف بزنم.
به تهیون و کیونگسو که از روی صندلی هاشون بلند شده بودند گفت.
کیونگسو با دقت به امگا خیره شد.
چهره اش حرف زدنش و لباس هاش خیلی خیلی آشنا به نظر می رسید.
تهیون: زودتر حرفت رو بزن و وقتم رو تلف نکن.
تهیونگ نگاه پر از خشمش رو به تهیون انداخت .
تهیونگ: هه.... تو کیم تهیون.... من واقعا احمق بودم.... همه ی اشتباهاتت رو نادیده می گرفتم و فکر میکردم هیچ کدومشون عمدی نبوده اما تو.....
بغض گلوش رو قورت داد.
تهیونگ: پشت سر خیانت میکردی... با پسرای دیگه لاس می زدی و حتی باهاشون می خوابیدی
تهیون گیج شده بود.
این امگا کی بود؟
منظورش از این حرف هایی که می زد چی بود؟
تهیون: چی میگی؟ حالت خوبه؟
تهیونگ: چطور میتونم خوب باشم وقتی همه چیز رو متوجه شدم؟
تو حتی با جئون جونگ کوک هم جلوی چشمام لاس زدی و من نفهمیدم.
تهیونگ انگشت اشاره ش رو به قفسه ی سینه ی کیونگسو کوبید.
تهیونگ: و تو... من فکر میکردم با هم دوستیم اما فقط برات یه وسیله بودم.....
کیونگسو و تهیون نگاهی رد و بدل کردند.
نکنه اون.....
امکان نداشت.
بعد از سه ساعتی که اندازه ی یه عمر گذشت استاد کانگ بالاخره راضی شد و کلاس رو تموم کرد.
تهیونگ وسایلش رو جمع کرد و ماسکش رو پایین داد.
تهیونگ: صبر کنید می خوام باهاتون حرف بزنم.
به تهیون و کیونگسو که از روی صندلی هاشون بلند شده بودند گفت.
کیونگسو با دقت به امگا خیره شد.
چهره اش حرف زدنش و لباس هاش خیلی خیلی آشنا به نظر می رسید.
تهیون: زودتر حرفت رو بزن و وقتم رو تلف نکن.
تهیونگ نگاه پر از خشمش رو به تهیون انداخت .
تهیونگ: هه.... تو کیم تهیون.... من واقعا احمق بودم.... همه ی اشتباهاتت رو نادیده می گرفتم و فکر میکردم هیچ کدومشون عمدی نبوده اما تو.....
بغض گلوش رو قورت داد.
تهیونگ: پشت سر خیانت میکردی... با پسرای دیگه لاس می زدی و حتی باهاشون می خوابیدی
تهیون گیج شده بود.
این امگا کی بود؟
منظورش از این حرف هایی که می زد چی بود؟
تهیون: چی میگی؟ حالت خوبه؟
تهیونگ: چطور میتونم خوب باشم وقتی همه چیز رو متوجه شدم؟
تو حتی با جئون جونگ کوک هم جلوی چشمام لاس زدی و من نفهمیدم.
تهیونگ انگشت اشاره ش رو به قفسه ی سینه ی کیونگسو کوبید.
تهیونگ: و تو... من فکر میکردم با هم دوستیم اما فقط برات یه وسیله بودم.....
کیونگسو و تهیون نگاهی رد و بدل کردند.
نکنه اون.....
امکان نداشت.
- ۵.۳k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط