آقای خدا

آقای خدا!
بیا براتون چایی ریختم.
بیا یه کم دوتایی حرف بزنیم. خیلی وقته نیومدی کنارم و دوتایی چایی نخوردیم.
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم...
حرف که زیاده...
شما که خدایی و همیشه برا ما وقت داری.
اما من محدودم تو چهارچوبهای زمانی...
آقای خدا!
خودتون میدونید من خیلی تلاش کردم بنده خوبی باشم.
اما حس میکنم اشتباهاتم این روزا کم نیست...
راستش دلم برا حوزه تنگ شده...
اون وقتا مثه الان نبودم یه نصف ماه از رجب بگذره و هیچی به هیچی...
اونوقتا این دنیای کثیف اطراف منو نگرفته بود...
مثه الان نبودم غرق دنیایی بشم که دوستشم ندارم...
دلم میخواد حتی برای یه مدت کوتاهم شده برگردم به اون حال و هوا...
به روزایی که دغدغه ام روزه های رجب بود و ذکرهایی که از دستم میرفت...
آقای خدا!
شما که به یارجانم نزدیک ترید بگید الهام گفت منو ببخش...
من نیاز دارم از این دنیا فاصله بگیرم.
ببخش اگر نامه هامو تو صندوق خونه دلم جمع میکنم و نمیدم دست مجازی...
بهش بگید الهام گفت هر اتفاقی هم بیفته نباید یادش بره که من همیشه دوستش خواهم داشت...
فقط الان میخوام برگردم پیش شما...
یکم دنیا رو بدم دست اهلش...
چاییتون یخ کرد...
بذارید عوضش کنم و بریم...
#من_نوشت:
یه مدت میخوام برم تنگِ دلِ خدا...
منو ببخش یارجان😔
دیدگاه ها (۸)

ندارمت

Who are you?

طاقت نیاوردید بانو جان؟!دوری از حسین جانتان تابتان را بریده ...

یک پله میان راه عاشقی

ویو ا /تکه یهو دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و گفت بی...

پارت ۹۰

چند پارتی نامجون{درخواستی}یوری:...باشه...پس من میرم...تو با....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط