𝙎𝙘𝙚𝙣𝙖𝙧𝙞𝙤

«تنهام… انگار توی تاریکی یه اتاق بی‌انتها گیر افتادم.
نه می‌بینم… نه می‌تونم تکون بخورم…
ولی یه چیز هست… یه چیزی که مثل نور می‌رسه به من.
صدای اون.

هر بار که میارنش کنارم… اتاقِ سیاهِ دورم یکهو روشن میشه.
همین که میگه: «بابا… من اومدم.»
تمام این سکوتی که مثل دیوار دورم کشیده شده می‌ریزه.
من می‌شنومش…
با تمام وجودم می‌شنومش.

می‌گه: «بابا، امروز نقاشی کشیدم… بابا، امروز دلم برات تنگ شد… بابا، تو چرا بیدار نمیشی؟»
و خدا… خدا می‌دونه این سؤالش چطور قلبمو می‌شکنه.
می‌خوام بگم: «بابا اینجاست دخترم… نرو… صدامو می‌شنوی؟»
اما هیچ صدایی ازم درنمیاد.
بدنم… زندونه.
بدنی که دیگه حتی نمی‌تونه برای نوازشِ موهای دخترش دستشو بلند کنه.

گاهی می‌گه: «بابا دستتو بده، من اینجام…»
و من…
من از توی این تاریکی دستمو هزار بار سمتش دراز می‌کنم.
اما بیرون… هیچ‌چیز تکون نمی‌خوره.
هیچ‌کس نمی‌بینه که من دارم با تمام توانم تلاش می‌کنم برسم بهش.

فکر می‌کنن من هیچی نمی‌فهمم…
فکر می‌کنن توی خاموشیِ کامل افتادم.
اما نه…
من هر کلمه‌شو می‌شنوم.
هر بار که بغضش می‌شکنه…
هر بار که با انگشت کوچیکش دست بی‌جون منو می‌گیره…

اون صدا… تنها چیزی‌یه که هنوز منو زنده نگه داشته.
تنها چیزی که نمی‌ذاره توی این تاریکی گم بشم.

می‌خوام برگردم… به‌خدا می‌خوام.
می‌خوام چشمامو باز کنم و بگم:
«بابا اینجاست… نترس.»
می‌خوام بلندش کنم، بچرخونمش، بخندم، ببینم هنوز چقدر شبیه مادرشه.

اما فعلاً…
همه‌ی کاری که می‌تونم بکنم اینه که هر بار میاد…
گوش بدم.
گوش بدم و توی دلم بگم:
«نرو دخترم… صدات بزرگ‌ترین دلیل نفس کشیدن منه، حتی وقتی که هیچ نفسی ازم نمی‌شنوی.»

و شاید…
شاید یه روز، همین صدا…
همین صدای کوچیک و مهربون…
اون دستی باشه که منو از این تاریکی بیدار می‌کنه.»
____________
#استری_کیدز #چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین #تکپارتی #سناریو
دیدگاه ها (۰)

ˢᶜᵉⁿᵃʳⁱᵒ

ꜱᴄᴇɴᴀʀɪᴏ

منو به ماه ببر:)..

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

فقط می تونم بگم خدا لعنتت کنه جلالی همینتو هنوز منو نشناختی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط