پارت

پارت ۲۳
اون وو : عسلم من لباس نخریدم برات میخوای بریم لباس بگیریم
سوزی: باشه
اون وو ، سوزی ذو بغل کرد و گذاشت تو ماشین به سمت پاساژی رفتن که سوزی خیلی دوست داره
سوزی و اون وو پیاده شدن و اون وو دست سوزی رو گرفت به سمت یه مغازه
اون وو
یه مغازه دیدم که لباساش خیلی خوشکل بودن دست سوزی رو گرفتم و باهم وارد اون مغازه شدیم یه سری لباس ( که عکسشو میزارم) خریدن و راهی خونه شدن تو راه که داشتن میرفتن یهو اون وو احساس تشنگی کرد ( اون وو خون‌آشام هست دوستان )
ویو اون و.
تو راه بودیم یهو احساس کردم خیلی گرسنه امه و چشمام قرمز شد سریع از ماشین پیاده شدم در ماشین رو قفل کردم که مبادا به سوزی آسیب بزنم رفتم در صندق عقب رو باز کردم و اون بطری خون رو برداشتم و خوردم بعد ۱۰ دقیقه عادی شدم و سوار ماشین شدم
سوزی : خوبی چی شد
اون وو : چیزی نیست
سوزی : مطمئنی
اون وو : آره
بعد سر سوزی رو بوسید
دیدگاه ها (۷)

ساختمان پزشکان

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

تا حالا شده توی ماشین باشیدیه دفعه چشمتون به ویترین یه مغازه...

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط