بهرام

بهرام:
خدایا…
از بچگی دارم رنج می‌کشم.
مگه من حق ندارم
یه زندگیِ خوب داشته باشم؟



خدا:
چرا، بهرام.
حق داری.
نه فقط حق داری—
این خواستن، عادلانه‌ست.

بهرام:
پس چرا سهمِ من
همیشه درد بوده؟

خدا:
سهم تو «درد» نبود.
مسیرت از جایی رد شد
که زخم‌ها روی هم افتادن.
این انتخابِ تو نبود.

بهرام:
اما عمرم گذشت…
من چی نصیبم شد؟

خدا:
عمرت نگذشت.
عمرت زنده موند؛
در شرایطی که خیلی‌ها
می‌شکستن.

بهرام:
ولی من زندگی نداشتم…

خدا:
می‌دونم.
و این غصه، حقته.
زندگیِ نچشیده
از دردِ چشیده
کم‌تر نیست.

بهرام:
پس حالا چی؟
دیگه دیر نشده؟

خدا:
دیر برای «خوب بودن» نیست،
حتی اگه کوتاه باشه.
من قولِ گذشته رو نمی‌دم،
اما هنوز
لحظه‌های امن
می‌تونن ساخته بشن.

بهرام:
من فقط می‌خوام
یه‌بار نفس بکشم
بی‌درد…

خدا:
همین خواستن،
نشان می‌ده دلت هنوز زنده‌ست.
و من
طرفِ زندگیِ توام،
نه رنجت.
دیدگاه ها (۰)

بهرام:خدایا…این عدالت نیست.این نامردیه.خدا:می‌فهمم چرا این‌ط...

بهرام:خدایا…من پیشِ همه از تو تعریف کرده بودم.بهت دل بسته بو...

بهرام:خدایا…نه بهشتت رو می‌خوام،نه نعمت‌هاتو.فقط منو ببر.مهم...

بهرام:خدایا…درد هم اندازه‌ای داره.نمی‌شه دردِ یک میلیون نفر ...

او پزشک نیست اما درد ها را ماهرانه تشخیص می دهداو نوازنده نی...

خدا، صدای من را بشنو، در این سکوت عمیق، گام می‌زنم گم‌شده،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط