خیابان عشق / love street / پارت 16
#خیابان_عشق / #love_street / #پارت_16
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
گوشی قطع کردم و دوباره به مسیرم ادامه دادم.
ویو میرا*
ساعت نزدیکای 6 شده بود و باید آماده میشدم.
از اونجایی که از قبل لباس هامو انتخاب کرده بودم تو زیر یه ربع آماده شدم(عکس لباس میرا میذارم)
(ایشالا آمار درست داده باشم )
با تک زنگ تهیونگ رفتم پایین و دیدم جلوی ماشینش وایساده و منتظره.
یه پیراهن سفید پوشیده بود با شلوار مشکی
میرا: سلام
تهیونگ: بپر بریم
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
تهیونگ: نظرات خود را بیان کنید😂
میرا: من امروز تصمیم گرفتم تصمیم هارو به عهده تو بذارم
تهیونگ: باشه پس لیدی من امروز کاری میکنم به شما خوش بگذره
گوشیم زنگ خورد اوردم بیرون دیدم جونگکوکه
گوشی خاموش کردم و زیر لب گفتم: شرمنده جعون جونگکوک با اینکه رفاقت خوبی داریم؛امشب من به میرا میرسم و نمیذارم کسی جلومو بگیره
تهیونگ: راه طولانیه یکم ، اگه میخوای آهنگ بذار
میرا: ترجیح میدم بجای اهنگ تو حرف بزنی
تهیونگ: بله؟
میرا: میشه بگی قبل اینکه معروف بشی چه زندگی داشتی؟یا مثلا چجوری بودی اونموقع؟
تهیونگ: این یه برنامه تلویزیونیه؟😂
میرا: بگو دیگه خیلی مشتاقم!
تهیونگ: خب من تو گذشتم زیاد پولدار نبودم درواقع میتونم بگم اگه آیدل نمیشدم الان داشتم تو کافه رستوران ها کار میکردم
اونموقع حتی دوست دختر هم داشتم!
خیلی دوسش داشتم و واقعا عاشقش بودم ولی خب.. اون بهم با یه نفر پولدار خیانت کرد
میتونم بگم اونموقع انقدر روحیم حساس بود که تا یه مدت افسردگی گرفتم ، وقتی اون رو میدیدم ذهنم پر سوال میشد که : من یه مشکلی دارم؟شاید فقط مشکل از منه!
ولی خب .. دوران سختی بود
اونموقع مجبور بودم تا دیر وقت کار کنم و افسردگی هم که جای خودش.
میدونی چندبار سعی کردم اونموقع خودکشی کنم ولی .. نشد
همیشه هم تو دریا انجامش دادم . بنظرم راه زیبا تریه به نسبت راه های دیگه
میرا: واو .. ولی افسردگی چجوری از بین بردی؟
تهیونگ: هنوزم افسردگی دارم ولی خب تو اتفاقات مهم خودشو نشون میده
میرا: اها..
تهیونگ: داستان تورو از کوک شنیدم پس شرمنده نمیتونم بپرسم ..
ویو میرا*
ساعت 7 شده بود و ماشین یکدفعه وایساد
بغل ساحل بودیم و یسری مغازه های بزرگ هم جلومون بود .
تهیونگ: شنیدم مدیر آن گفته باید یکم خرید کنی پس اینجا هم میتونیم خوش بگذرونیم هم میتونیم کارات رو کمتر کنیم ، همون لیست معروف رئیس آن منظورمه😅
میرا: ممنون تهیونگ
دونه دونه وارد مغازه ها شدیم و خرید های لازم کردیم .
دیگه تقریبا همه مغازه هارو رفته بودیم و ساعت 9 شده بود.
تهیونگ خیلی غر میزد آخراش !
تهیونگ همونطور که دلش گرفته بود میگفت: بابااا من گشنمهههه بیا بریم یچیزی اول بخوریم!
میرا: یکم دندون رو جیگر بذااار میریم
تهیونگ: تورو نمیدونم ولی من دیگه میرم
میرا: وایسااا
رفتیم دم یه هوتوکی فروش و دو تا هوتوک سفارش دادیم . ( عکس غذاشو میذارم)
تهیونگ بعد اینکه یه گاز زد گفت: آخیییش داشتم میمردما
میرا: واقعا که شکمویی
تهیونگ: سه ساعته منو داری اینور اونور میکنی
میرا: از بس غر زدی یادم رفت یسری مغازه رو بگردم
تهیونگ: وااااااای نه تورو خدااا ن😭💔
_____________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
گوشی قطع کردم و دوباره به مسیرم ادامه دادم.
ویو میرا*
ساعت نزدیکای 6 شده بود و باید آماده میشدم.
از اونجایی که از قبل لباس هامو انتخاب کرده بودم تو زیر یه ربع آماده شدم(عکس لباس میرا میذارم)
(ایشالا آمار درست داده باشم )
با تک زنگ تهیونگ رفتم پایین و دیدم جلوی ماشینش وایساده و منتظره.
یه پیراهن سفید پوشیده بود با شلوار مشکی
میرا: سلام
تهیونگ: بپر بریم
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
تهیونگ: نظرات خود را بیان کنید😂
میرا: من امروز تصمیم گرفتم تصمیم هارو به عهده تو بذارم
تهیونگ: باشه پس لیدی من امروز کاری میکنم به شما خوش بگذره
گوشیم زنگ خورد اوردم بیرون دیدم جونگکوکه
گوشی خاموش کردم و زیر لب گفتم: شرمنده جعون جونگکوک با اینکه رفاقت خوبی داریم؛امشب من به میرا میرسم و نمیذارم کسی جلومو بگیره
تهیونگ: راه طولانیه یکم ، اگه میخوای آهنگ بذار
میرا: ترجیح میدم بجای اهنگ تو حرف بزنی
تهیونگ: بله؟
میرا: میشه بگی قبل اینکه معروف بشی چه زندگی داشتی؟یا مثلا چجوری بودی اونموقع؟
تهیونگ: این یه برنامه تلویزیونیه؟😂
میرا: بگو دیگه خیلی مشتاقم!
تهیونگ: خب من تو گذشتم زیاد پولدار نبودم درواقع میتونم بگم اگه آیدل نمیشدم الان داشتم تو کافه رستوران ها کار میکردم
اونموقع حتی دوست دختر هم داشتم!
خیلی دوسش داشتم و واقعا عاشقش بودم ولی خب.. اون بهم با یه نفر پولدار خیانت کرد
میتونم بگم اونموقع انقدر روحیم حساس بود که تا یه مدت افسردگی گرفتم ، وقتی اون رو میدیدم ذهنم پر سوال میشد که : من یه مشکلی دارم؟شاید فقط مشکل از منه!
ولی خب .. دوران سختی بود
اونموقع مجبور بودم تا دیر وقت کار کنم و افسردگی هم که جای خودش.
میدونی چندبار سعی کردم اونموقع خودکشی کنم ولی .. نشد
همیشه هم تو دریا انجامش دادم . بنظرم راه زیبا تریه به نسبت راه های دیگه
میرا: واو .. ولی افسردگی چجوری از بین بردی؟
تهیونگ: هنوزم افسردگی دارم ولی خب تو اتفاقات مهم خودشو نشون میده
میرا: اها..
تهیونگ: داستان تورو از کوک شنیدم پس شرمنده نمیتونم بپرسم ..
ویو میرا*
ساعت 7 شده بود و ماشین یکدفعه وایساد
بغل ساحل بودیم و یسری مغازه های بزرگ هم جلومون بود .
تهیونگ: شنیدم مدیر آن گفته باید یکم خرید کنی پس اینجا هم میتونیم خوش بگذرونیم هم میتونیم کارات رو کمتر کنیم ، همون لیست معروف رئیس آن منظورمه😅
میرا: ممنون تهیونگ
دونه دونه وارد مغازه ها شدیم و خرید های لازم کردیم .
دیگه تقریبا همه مغازه هارو رفته بودیم و ساعت 9 شده بود.
تهیونگ خیلی غر میزد آخراش !
تهیونگ همونطور که دلش گرفته بود میگفت: بابااا من گشنمهههه بیا بریم یچیزی اول بخوریم!
میرا: یکم دندون رو جیگر بذااار میریم
تهیونگ: تورو نمیدونم ولی من دیگه میرم
میرا: وایسااا
رفتیم دم یه هوتوکی فروش و دو تا هوتوک سفارش دادیم . ( عکس غذاشو میذارم)
تهیونگ بعد اینکه یه گاز زد گفت: آخیییش داشتم میمردما
میرا: واقعا که شکمویی
تهیونگ: سه ساعته منو داری اینور اونور میکنی
میرا: از بس غر زدی یادم رفت یسری مغازه رو بگردم
تهیونگ: وااااااای نه تورو خدااا ن😭💔
_____________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۱۰.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.