منشی جدید شرکت
part ¹⁹
ات: سلام.....چیزی شده؟
همه:.........
ات: خوب چرا چیزی نمیگید؟
یونگی: خوب.....من میخوام برم به یه سفر کاری
ات: سفر کاری؟
یونگی: مجبورم برم.....ممکنه تا سال دیگه بر نگردم
ات: سال دیگه؟ "تعجب"
یونگی: میرم آمریکا.....خبر به دستم رسیده که جیوو آمریکاس
ات: پس.....شرکت چی؟
یونگی: سپردمش دست داداشت جیهو.....اوناهاش خودش اومد
جیهو: سلام سلام.....یونگی پروازت کیه؟
یونگی: نیم ساعت دیگه
جیهو: اوه اوه پس دیر شده.....زود باش اگه بخوای میبرمت
یونگی: نه خودم با بادیگاردم میرم.....از همتون ممنونم که همکاری کردین.....مخصوصا شما "تو چشای ات اینو گفت و رفت"
خ.جانگ: هعی رئیس هم رفت
آ.کیم: بیاید بریم داخل شرکت اینجا سرده
جیهو: بریم......ات....چرا خشکت زده؟
ات: ببخشید من باید برم "و از اونجا دور شد"
*نمیتونستم.....یونگی میره و تا یکسال دیگه بر نمیگرده......اگه بهش نگم دوسش دارم تا آخر عمر از دستش میدم.....یه ماشین گرفتم و رفتم فرودگاه.....اونجا خیلی شلوغ بود که جای سوزن انداختن هم نبود....اگه رئیس رو پیدا نکنم چی؟ خدایا کمکم کن.....که یه لحظه رئیس رو دیدم!*
ات: رئیییییسسس
یونگی: خانم پارک.....اینجا چیکار میکنید؟
ات: یونگی....نرو....من.....من......دوست دارم "نفس نفس زدن"
یونگی: د..دوسم داری؟
ات: آره.....تو....بهترین مردی هستی که....تاحالا دیدم.....لطفا ترکم نکن
یونگی: الان که دارم میرم اینو میگی؟
ات:...........
یونگی: فک نکنم دیگه عشقمون پایبند باشه......شاید دیگه هیچوقت همو نبینیم
ات: یونگی.....نروو.....من دوست دارم لعنتیی
یونگی: منم دوست دارم.....اما....ما واسه هم نیستیم
ات: ی...یونگی.....چطور دلت میاد منو ول کنی بری "بغض و گریه"
یونگی: مجبورم برم....به خاطر مامان و بابام باید انتقامم رو از جیوو بگیرم
ات: پس....من اهمیت ندارم؟ "بغض"
یونگی: ببخشید.....اما من از قبل برنامه داشتم انتقام مامان و بابام رو بگیرم.....الانم باید برم.....خدافظ
ات: خدافظ "گریه"
*ات داشت میرفت که......*
یونگی: صبر کن!
فک نکنی دوست ندارما.....من تو رو خیلی خیلی دوست دارم....بعدشم.....امکان این زیاده که برگردم.....فقط طول میکشه....یکسال فقط یه سال صبر کن.....من بر میگردم......تو این مدت همش بهت زنگ میزنم.....منتظرم بمون....خدافظ♥️
ات: ب...باشه....خدافظ♥️ "گریه"
و یونگی رفت
ات تا آخر روز داشت گریه میکرد
و اون روز اصلا شرکت نرفت
زنگ زد به جیهو و گفت نمیاد و حالش خوب نیست
فرداش شد و ات باز هم نرفت شرکت
ویو ات:
داشتم خونه رو تمیز میکردم که گوشیم زنگ خورد
دیدم رئیسه.....یعنی....یونگی....به اسم رئیس سیوش کردم.....خیلی خوشحال شدم....سعی کردم کنترلم رو حفظ کنم و تلفن رو جواب دادم:
ببخشید بابت تاخیر♥️
#فیک#فیک_بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_جیمین#فیکشن#فیک_شوگا#فیک_جیهوپ#فیک_نامجون#فیک_جین#سناریو#شوگا
ات: سلام.....چیزی شده؟
همه:.........
ات: خوب چرا چیزی نمیگید؟
یونگی: خوب.....من میخوام برم به یه سفر کاری
ات: سفر کاری؟
یونگی: مجبورم برم.....ممکنه تا سال دیگه بر نگردم
ات: سال دیگه؟ "تعجب"
یونگی: میرم آمریکا.....خبر به دستم رسیده که جیوو آمریکاس
ات: پس.....شرکت چی؟
یونگی: سپردمش دست داداشت جیهو.....اوناهاش خودش اومد
جیهو: سلام سلام.....یونگی پروازت کیه؟
یونگی: نیم ساعت دیگه
جیهو: اوه اوه پس دیر شده.....زود باش اگه بخوای میبرمت
یونگی: نه خودم با بادیگاردم میرم.....از همتون ممنونم که همکاری کردین.....مخصوصا شما "تو چشای ات اینو گفت و رفت"
خ.جانگ: هعی رئیس هم رفت
آ.کیم: بیاید بریم داخل شرکت اینجا سرده
جیهو: بریم......ات....چرا خشکت زده؟
ات: ببخشید من باید برم "و از اونجا دور شد"
*نمیتونستم.....یونگی میره و تا یکسال دیگه بر نمیگرده......اگه بهش نگم دوسش دارم تا آخر عمر از دستش میدم.....یه ماشین گرفتم و رفتم فرودگاه.....اونجا خیلی شلوغ بود که جای سوزن انداختن هم نبود....اگه رئیس رو پیدا نکنم چی؟ خدایا کمکم کن.....که یه لحظه رئیس رو دیدم!*
ات: رئیییییسسس
یونگی: خانم پارک.....اینجا چیکار میکنید؟
ات: یونگی....نرو....من.....من......دوست دارم "نفس نفس زدن"
یونگی: د..دوسم داری؟
ات: آره.....تو....بهترین مردی هستی که....تاحالا دیدم.....لطفا ترکم نکن
یونگی: الان که دارم میرم اینو میگی؟
ات:...........
یونگی: فک نکنم دیگه عشقمون پایبند باشه......شاید دیگه هیچوقت همو نبینیم
ات: یونگی.....نروو.....من دوست دارم لعنتیی
یونگی: منم دوست دارم.....اما....ما واسه هم نیستیم
ات: ی...یونگی.....چطور دلت میاد منو ول کنی بری "بغض و گریه"
یونگی: مجبورم برم....به خاطر مامان و بابام باید انتقامم رو از جیوو بگیرم
ات: پس....من اهمیت ندارم؟ "بغض"
یونگی: ببخشید.....اما من از قبل برنامه داشتم انتقام مامان و بابام رو بگیرم.....الانم باید برم.....خدافظ
ات: خدافظ "گریه"
*ات داشت میرفت که......*
یونگی: صبر کن!
فک نکنی دوست ندارما.....من تو رو خیلی خیلی دوست دارم....بعدشم.....امکان این زیاده که برگردم.....فقط طول میکشه....یکسال فقط یه سال صبر کن.....من بر میگردم......تو این مدت همش بهت زنگ میزنم.....منتظرم بمون....خدافظ♥️
ات: ب...باشه....خدافظ♥️ "گریه"
و یونگی رفت
ات تا آخر روز داشت گریه میکرد
و اون روز اصلا شرکت نرفت
زنگ زد به جیهو و گفت نمیاد و حالش خوب نیست
فرداش شد و ات باز هم نرفت شرکت
ویو ات:
داشتم خونه رو تمیز میکردم که گوشیم زنگ خورد
دیدم رئیسه.....یعنی....یونگی....به اسم رئیس سیوش کردم.....خیلی خوشحال شدم....سعی کردم کنترلم رو حفظ کنم و تلفن رو جواب دادم:
ببخشید بابت تاخیر♥️
#فیک#فیک_بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_جیمین#فیکشن#فیک_شوگا#فیک_جیهوپ#فیک_نامجون#فیک_جین#سناریو#شوگا
۲۰.۱k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.