شوگا خیلی آرام وارد اتاق یونا شد

شوگا خیلی آرام وارد اتاق یونا شد.
صدای نفس‌های عمیق خوابیده‌ی یونا، تنها صدایی بود که فضا رو پر کرده بود.
قلبش کمی تند می‌زد، اما سعی می‌کرد بی‌صدا حرکت کنه.
کنار تخت قدم زد، نگاهش به چهره‌ی آرام یونا افتاد.
نگران شد، اما چیزی نگفت.
با دست‌های لرزون قرص رو برداشت و کنار ساعت روی میز کنار تخت گذاشت.
بی‌صدا نفس عمیقی کشید، مطمئن شد که یونا دسترسی راحت به قرص داشته باشه،
بعد قدم‌هایش رو عقب برد و از اتاق خارج شد، بدون اینکه حتی یک صدا ایجاد کنه.
تو دلش حس عجیبی بود—حس مسئولیت، پشیمونی، و کمی غرور از اینکه تونسته بدون حرف و غر زدن کاری براش انجام بده.
اتاق دوباره ساکت شد،
فقط صدای ساعت و نفس‌های آرام یونا بود،
و شوگا که پشت در ایستاده بود و بدون هیچ حرکتی، همه‌چیز رو نگاه می‌کرد
دیدگاه ها (۰)

شوگا خیلی آرام وارد اتاق یونا شد.صدای نفس‌های عمیق خوابیده‌ی...

صبح زود، قبل از اینکه کسی بیدار بشه، شوگا از اتاقش بیرون زد....

بعد از اینکه نفس‌های یونا عمیق و منظم شد و خوابش سنگین شد،نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط