بعد از اینکه نفسهای یونا عمیق و منظم شد و خوابش سنگین شد

بعد از اینکه نفس‌های یونا عمیق و منظم شد و خوابش سنگین شد،
نامجون خیلی آرام بلند شد.
با احتیاط یونا رو از روی مبل برداشت، طوری که هیچ تکانی نخوره،
و پتو و کیسه‌ی آب گرم رو هم با خودش آورد تا دوباره گرمش کنه اگر لازم شد.
بی‌صدا از آشپزخونه و راهرو گذشت،
و یونا رو گذاشت روی تختش.
پتو رو دورش پیچید، بالش رو درست کرد، و کیسه‌ی آب گرم رو دوباره کنار شکمش گذاشت.
یه لحظه نشست کنار تخت و نفس عمیقی کشید،
نگاه کرد به چهره‌ی آرام یونا،
و بدون اینکه حرفی بزنه، خودش هم کم‌کم روی تختش رفت و خوابید.
در خونه دوباره سکوت مطلق حکمفرما شد؛
تنها صدای نفس‌های آرام یونا و نامجون،
و سکوت سنگین و کمی پر از حسرت و پشیمانی شوگا از پشت اتاق بود…

یونا توی اتاق خودشه
نامجونم رفته اتاق خودش
دیدگاه ها (۰)

صبح زود، قبل از اینکه کسی بیدار بشه، شوگا از اتاقش بیرون زد....

شوگا خیلی آرام وارد اتاق یونا شد.صدای نفس‌های عمیق خوابیده‌ی...

شوگا هنوز از اتاقش نیومده بود بیرون.روی تختش نشسته بود و فقط...

یونا دیگه نتونست.همین که نشست روی صندلی کنار میز آشپزخونه، ش...

شوگا خیلی آرام وارد اتاق یونا شد.صدای نفس‌های عمیق خوابیده‌ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط