پارت ۳۹
پارت ۳۹
هوپی:
هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و این آزار دهنده بود
هیونا ب حرفم گوش نمیکرد و از اون طرف لیان هر بیشتر جلو میرفت
شلوارشو در اورد
-توروخداااا هیونااا هر چی بگییی قبولهههه فقد بگو ا/ت رو ول کنههه خاهش میکنممم
×ن...
-هیونا لجبازی نکن
×اون دختر حقشه...
خاست داخل ا/ت کنه
تاقت دیدن اسن صحنه رو نداشتم برای همین چشمامو بستم ک یهو در با شدت باز شد
چشمامو ک باز کردم با ته مواجه شدم
-تهیونگ!
×ک..کیم ت..تهیونگ!
/ولشون کن تا از جونت بگذرم!
لیان از کارش دست کشیده بود و ا/ت هم بی طاقت گریه میکرد
هیونا:
همه چیز داش خوب پیش میرفت تااینکه بزرگترین مافیای آمریکا یعنی کیم تهیونگ اومد(هههه اگ ته لاوری خوشبحالت🙃🤣)
نمیتونستم کاری بکنم..اون از من بالا تر بود
ب ادماش اشاره کرد
نمیتونستم دست رو دست بزارم
خاستم برم سمتش ک یهو چن نفر اومدن سمتم و اسلحه هاشونو گذاشتن رو سرم...
×ت...تو ز..زده...ب..ب سر...سرت...ت..تهیونگ!
/ساکت باش...بکشینش
هوپی:
باورم نمیشه!
تموم شد...
ب همین راحتی!
-چیجوری!تو...
/منو ببخش ک این همه سال مافیا بودنمو مخفی کردم...
پریدم بغلش
-ممنون پسر...تو جون مونو نجات دادی!
/وظیفم بود..میگم حالا با این لیان چ کنیم؟
÷لطفا از جون من بگذرین...
-بکشش
/چشم
.
.
سه روز بعد!
بخاطر ا/ت برگشتیم کره و از اینکه بریم امریکا استفا دادیم
حال ا/ت بهتر شده بود و دیگه کابوس نمیدید
قرار بود هفته دیگه عروسیمونو بگیریم
از اون روزی ک هیونا کشته شد...عمو اسمشو از شناسنامش پاک کرد!و الان کره زندگی میکنه
امروز مخاستم ب ته کمک کنم ک بره از ماری خاستگاری کنه
بچه خعلی هیجان داش😂
لایکا:۱۵🙃❤🍓
احتمالن پارت بعدی تموم شه😁
هوپی:
هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و این آزار دهنده بود
هیونا ب حرفم گوش نمیکرد و از اون طرف لیان هر بیشتر جلو میرفت
شلوارشو در اورد
-توروخداااا هیونااا هر چی بگییی قبولهههه فقد بگو ا/ت رو ول کنههه خاهش میکنممم
×ن...
-هیونا لجبازی نکن
×اون دختر حقشه...
خاست داخل ا/ت کنه
تاقت دیدن اسن صحنه رو نداشتم برای همین چشمامو بستم ک یهو در با شدت باز شد
چشمامو ک باز کردم با ته مواجه شدم
-تهیونگ!
×ک..کیم ت..تهیونگ!
/ولشون کن تا از جونت بگذرم!
لیان از کارش دست کشیده بود و ا/ت هم بی طاقت گریه میکرد
هیونا:
همه چیز داش خوب پیش میرفت تااینکه بزرگترین مافیای آمریکا یعنی کیم تهیونگ اومد(هههه اگ ته لاوری خوشبحالت🙃🤣)
نمیتونستم کاری بکنم..اون از من بالا تر بود
ب ادماش اشاره کرد
نمیتونستم دست رو دست بزارم
خاستم برم سمتش ک یهو چن نفر اومدن سمتم و اسلحه هاشونو گذاشتن رو سرم...
×ت...تو ز..زده...ب..ب سر...سرت...ت..تهیونگ!
/ساکت باش...بکشینش
هوپی:
باورم نمیشه!
تموم شد...
ب همین راحتی!
-چیجوری!تو...
/منو ببخش ک این همه سال مافیا بودنمو مخفی کردم...
پریدم بغلش
-ممنون پسر...تو جون مونو نجات دادی!
/وظیفم بود..میگم حالا با این لیان چ کنیم؟
÷لطفا از جون من بگذرین...
-بکشش
/چشم
.
.
سه روز بعد!
بخاطر ا/ت برگشتیم کره و از اینکه بریم امریکا استفا دادیم
حال ا/ت بهتر شده بود و دیگه کابوس نمیدید
قرار بود هفته دیگه عروسیمونو بگیریم
از اون روزی ک هیونا کشته شد...عمو اسمشو از شناسنامش پاک کرد!و الان کره زندگی میکنه
امروز مخاستم ب ته کمک کنم ک بره از ماری خاستگاری کنه
بچه خعلی هیجان داش😂
لایکا:۱۵🙃❤🍓
احتمالن پارت بعدی تموم شه😁
۳۷.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.