فیک عشقه زیبا پارت 49
فیک عشقه زیبا پارت 49
ویو ات
تو ماشین کانگ دا خوابش برد. همینجوری تو بغلم بود جونکوک داشت درحال راننده گی حرف میزد منم داشتم به حرفاش گوش میدادم باخودم گفتم وای
خدایا انگار همین دیروز بود که دیدمش و عاشقش شدم حتا یه زره هم از عشقم بهش کم نشده برعکس زیاد شده همینجوری توافکارم بودم که با صدای
جونکوک از افکارم اومدم بیرون
ویو جونکوک
دوسه دفعه ات رو صدا زدم جواب نمیداد که یهو داد زدم هیییی اتتتت
بیداری جوابمو داد گفت اره اره منم یه نیشخندی زدم و گفتم طاقت بیار
الان میرسیم
ات: هی چی میگی راننده گیتو بکن زود برسیم
جونکوک: رسیدیم
ات: چی کی رسیدیم
جونکوک؛ آنقدر منو نگاه کردی نفهمیدی کی رسیدیم
ات: باشه دیگه نگاهت نمیکنم پیاده شدم رفتم کانگ دا رو گذاشتم تویه اوتاقش رفتم لباسامو عوض کرد و رویه تخت دراز کشیدم که یکم گذشت جونکوک اومد منم روم اون طرف کردم و چشمامو بستم یکم گذشت که خوابم برد
جونکوک: رفتم اواتاق انگار ات ازم ناراحت بود مگه من چی گفتم لباسامو عوض کردم رفتم کنار ات دراز کشیدم و فکر کردم بیداره دستامو دوره کمرش
حلقه کردم و گردنشو بوسیدم و لپشو گاز گرفتم که یهو چشماشو آروم باز کرد
و گفت چیکار میکنی خواب بودم گفتم واییی عشقم ببخشد فکرکردم بیداری
بعدش گفتم بیا بغلم ات رو بغل کردم و خوابیدم
ات : صدای گریه کانگ دا اومد زود پاشدم و رفتم پیشش خیلی گریه
میکرد اصلا آروم نمیشد کلی شبو پیشش موندم صبح رفتم صبحانه درست کردم و رفتم بالا جونکوک رو صدا زدم ولی بیدار نمیشد
جونکوک هی جونکوک پاشو دیگه (با بیحالی)
رفتم پایین سره میز صبحانه بودم که جونکوک هم اومد گفت چرا بیحالی
گفتم دیشب کلی شبو بیدار بودم جونکوک پیشونیمو بوسید گفت
میگفتی میومدم پیشت نه دلم نمیومد بیدارت کنم
ادامه دارد 😉😉
ویو ات
تو ماشین کانگ دا خوابش برد. همینجوری تو بغلم بود جونکوک داشت درحال راننده گی حرف میزد منم داشتم به حرفاش گوش میدادم باخودم گفتم وای
خدایا انگار همین دیروز بود که دیدمش و عاشقش شدم حتا یه زره هم از عشقم بهش کم نشده برعکس زیاد شده همینجوری توافکارم بودم که با صدای
جونکوک از افکارم اومدم بیرون
ویو جونکوک
دوسه دفعه ات رو صدا زدم جواب نمیداد که یهو داد زدم هیییی اتتتت
بیداری جوابمو داد گفت اره اره منم یه نیشخندی زدم و گفتم طاقت بیار
الان میرسیم
ات: هی چی میگی راننده گیتو بکن زود برسیم
جونکوک: رسیدیم
ات: چی کی رسیدیم
جونکوک؛ آنقدر منو نگاه کردی نفهمیدی کی رسیدیم
ات: باشه دیگه نگاهت نمیکنم پیاده شدم رفتم کانگ دا رو گذاشتم تویه اوتاقش رفتم لباسامو عوض کرد و رویه تخت دراز کشیدم که یکم گذشت جونکوک اومد منم روم اون طرف کردم و چشمامو بستم یکم گذشت که خوابم برد
جونکوک: رفتم اواتاق انگار ات ازم ناراحت بود مگه من چی گفتم لباسامو عوض کردم رفتم کنار ات دراز کشیدم و فکر کردم بیداره دستامو دوره کمرش
حلقه کردم و گردنشو بوسیدم و لپشو گاز گرفتم که یهو چشماشو آروم باز کرد
و گفت چیکار میکنی خواب بودم گفتم واییی عشقم ببخشد فکرکردم بیداری
بعدش گفتم بیا بغلم ات رو بغل کردم و خوابیدم
ات : صدای گریه کانگ دا اومد زود پاشدم و رفتم پیشش خیلی گریه
میکرد اصلا آروم نمیشد کلی شبو پیشش موندم صبح رفتم صبحانه درست کردم و رفتم بالا جونکوک رو صدا زدم ولی بیدار نمیشد
جونکوک هی جونکوک پاشو دیگه (با بیحالی)
رفتم پایین سره میز صبحانه بودم که جونکوک هم اومد گفت چرا بیحالی
گفتم دیشب کلی شبو بیدار بودم جونکوک پیشونیمو بوسید گفت
میگفتی میومدم پیشت نه دلم نمیومد بیدارت کنم
ادامه دارد 😉😉
۱۱.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.