🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت51 #جلد_دوم
سریع از گردنش آویزان شده و صورتشو بوسیدم و گفتم باشه هیچ وقت یادم نمیره خودم میدونم تو راضی نیستی ولی به خاطر من قبول می کنم خیلی دوست دارم بخدا خیلی دوست دارم درست خوشحال بودم از اینکه رضایت خودش را اعلام کرده بود اما واقعاً دلم قلبم درد می گرفت از اینکه قرار بود بچه اهورا توی شکم دیگه بزرگ بشه حتی فکر کردن بهش قلبمو
به درد می آورد اما تمام سعی می کردم که یک حرفی نزنم تا همراه منصرف نشه بهش گفتم باید یه کاری بکنیم که هیچکس نفهمه این بچه چه جوری به دنیا میاد را متفکر و منتظر به من نگاه کرد و گفت منظورت چیه تو سرت گفتم که تصمیم گرفتم که باید انجام بدین تا هیچ کس حتی خود بچه ها از اینکه چطور به دنیا آمده با خبر نشود باشه
اهورا کاملا جدی به من نگاه میکرد و منتظر بود براش توضیح بدم که چی توی سرم دارم با زبونم لبم و تر کردم و گفتم
می خوام یه کاری بکنیم میخوام همه جا بگیم که من حاملم کاری میکنیم که همه فکر کنن من خودم حاملم و قراره بچه به دنیا بیارم کی میخواد بفهمه که من حامله نیستم؟
وقتی که بچه مون داره به دنیا میاد من میرم همون بیمارستان هماهنگ میکنیم و میگیم که بچه رو خود من به دنیا آوردم.
اهورا گیج شده بود انگار حرفی نمیزد و ابروهاشو توی هم کشیده بود و به من نگاه می کرد
_ یعنی منظورت اینه که ما نمایش بازی کنیم که کسی نفهمه؟
سرمو تکون دادم و گفتم خوب خانواده تو میشناسی اهورا نمیخوام بهونه دستشون بدم باز که بخوان کاری کنن دلم می خواد همه چیز ختم به خیر بشه هیچ وقت هیچ حرفی پشت بچه من نباشه اهورا کمی فکر کرد و گفت
_فکر کنم بهتر هم این کار را بکنیم نه به خاطر خانوادم یا هر کسی فقط و فقط به خاطر خدا اون بچه ای که نباید چیزی بشنوه در اینده و ذهنش درگیر نشه که چطوری به دنیا آمده.
این بار واقعا از ته قلبم خوشحال شدم دلم می خواست همه دنیا بدونن که این بچه مال منه و خودم به دنیا آوردمش گرچه واقعیت امر چیز دیگه ای بود اما حرف مردم برای من مهم تر از هر چیزی بود دلم نمی خواست وقتی که بچه بزرگ شد پشت سرش حرفی باشه یا یه موقع چیزی بشنوه که ناراحت و دلگیرش کنه.
اهورا دستشو دوره بازوهام انداخت منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت
_دلم میخواد همیشه خوشحال باشی همیشه بخندی باورم میشه انقدر ذوق داری برای این که یه بچه دیگه قراره به خانوادمون اضافه بشه...
کم کم داری منم سر شوق میاری.
با خوشحالی گونشو بوسیدم و گفتم خوب فردا بریم پیش دکتر با صدای آرومی خندید و گفت
_ خیلی عجله داریا
#هنر #فانتزی #خلاقیت #عکس #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #wallpaper
#خان_زاده #پارت51 #جلد_دوم
سریع از گردنش آویزان شده و صورتشو بوسیدم و گفتم باشه هیچ وقت یادم نمیره خودم میدونم تو راضی نیستی ولی به خاطر من قبول می کنم خیلی دوست دارم بخدا خیلی دوست دارم درست خوشحال بودم از اینکه رضایت خودش را اعلام کرده بود اما واقعاً دلم قلبم درد می گرفت از اینکه قرار بود بچه اهورا توی شکم دیگه بزرگ بشه حتی فکر کردن بهش قلبمو
به درد می آورد اما تمام سعی می کردم که یک حرفی نزنم تا همراه منصرف نشه بهش گفتم باید یه کاری بکنیم که هیچکس نفهمه این بچه چه جوری به دنیا میاد را متفکر و منتظر به من نگاه کرد و گفت منظورت چیه تو سرت گفتم که تصمیم گرفتم که باید انجام بدین تا هیچ کس حتی خود بچه ها از اینکه چطور به دنیا آمده با خبر نشود باشه
اهورا کاملا جدی به من نگاه میکرد و منتظر بود براش توضیح بدم که چی توی سرم دارم با زبونم لبم و تر کردم و گفتم
می خوام یه کاری بکنیم میخوام همه جا بگیم که من حاملم کاری میکنیم که همه فکر کنن من خودم حاملم و قراره بچه به دنیا بیارم کی میخواد بفهمه که من حامله نیستم؟
وقتی که بچه مون داره به دنیا میاد من میرم همون بیمارستان هماهنگ میکنیم و میگیم که بچه رو خود من به دنیا آوردم.
اهورا گیج شده بود انگار حرفی نمیزد و ابروهاشو توی هم کشیده بود و به من نگاه می کرد
_ یعنی منظورت اینه که ما نمایش بازی کنیم که کسی نفهمه؟
سرمو تکون دادم و گفتم خوب خانواده تو میشناسی اهورا نمیخوام بهونه دستشون بدم باز که بخوان کاری کنن دلم می خواد همه چیز ختم به خیر بشه هیچ وقت هیچ حرفی پشت بچه من نباشه اهورا کمی فکر کرد و گفت
_فکر کنم بهتر هم این کار را بکنیم نه به خاطر خانوادم یا هر کسی فقط و فقط به خاطر خدا اون بچه ای که نباید چیزی بشنوه در اینده و ذهنش درگیر نشه که چطوری به دنیا آمده.
این بار واقعا از ته قلبم خوشحال شدم دلم می خواست همه دنیا بدونن که این بچه مال منه و خودم به دنیا آوردمش گرچه واقعیت امر چیز دیگه ای بود اما حرف مردم برای من مهم تر از هر چیزی بود دلم نمی خواست وقتی که بچه بزرگ شد پشت سرش حرفی باشه یا یه موقع چیزی بشنوه که ناراحت و دلگیرش کنه.
اهورا دستشو دوره بازوهام انداخت منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت
_دلم میخواد همیشه خوشحال باشی همیشه بخندی باورم میشه انقدر ذوق داری برای این که یه بچه دیگه قراره به خانوادمون اضافه بشه...
کم کم داری منم سر شوق میاری.
با خوشحالی گونشو بوسیدم و گفتم خوب فردا بریم پیش دکتر با صدای آرومی خندید و گفت
_ خیلی عجله داریا
#هنر #فانتزی #خلاقیت #عکس #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #wallpaper
۸.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.