🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت50 #جلد_دوم
خانم دکتر که از شنیدن این حرفها واقعا خوشش اومده بود لبخند مهربونی بهمون زد
_از این که این حرف هارو دارم ازتون می شنوم خیلی خوشحالم من زوج های زیادی اینجا دیدم که به خاطر اینکه بچه دار بشن هرکاری کردنو حتی خانمشون زیرپاگذاشتن خیلی اتفاقات را تجربه کردند اما شما که اینقدر به زن و بچه تون پایبندین نمیدونم خانمت چرا اینقدر اصرار میکنه به این کار ...
دکتر خبر نداشت از بلاهایی که سرم اومده بود و خانوادهای که اهورا داشت .
اهورا باز به جای من جواب داد _خانواده من یکمی روی این چیزها حساسن پدرم میگه باید وارث داشته باشه چون من تنها پسر خانواده ام برای همین کمی همسرم را اذیت می کنن.
دکتر که انگار تازه فهمیده بود اوضاع از چه قراره با خوشرویی گفت
_ کاملا متوجه شدم.
این کار هیچ مشکل شرعی و قانونی نداره همه چیز کاملاً قانونی پیش می رهو تحت نظر دکتر احتمال میدم هیچ مشکلی پیش نمییاد.
اهورا این بار پرسید
_ اما از کجا معلوم که واقعاً حتما بچه پسر میشه مشکل خانواده ی من پسر بودن بچه است وگرنه ماخودمون یه دختر داریم.
_تعیین جنسیت بچه دست ما نیست اما خوب میشه با یه کارایی احتمال اینکه بچه پسر بشه را بالا برد.
اهورا خواست یه هفته بهش فرصت بدیم تا کامل فکرشو بکنه بعد دوباره پیشش برگردیم.
از اینکه انقدر مردد بود کمی کلافه میشدم دلم میخواست مثل من باشه دلم میخواست مثل من برای این کار از ته دلش راضی باشه اما اون انگار نه انگار...
تهدیدهای خانواده شو که اصلا جدی نمیگرفت ولی من خیلی ازشون میترسیدم.
این هفته ای پشت سر گذاشتم هر روز منتظر بودم اهورا بیاد و رضایت شو برای این کار خبر بده اما اون فقط سکوت می کرد راجع به این موضوع حرفی نمی زد اگر من حرفش و پیش نمی کشیدم حتی انگار کاملاً فراموشم کرده بود بالاخره فرصت یک هفته اش تموم شد و امروز آخرین روزی بود میشد فکر کنه تصمیمش و بهم بگه.
دیگه طاقت انتظار نداشتم کنارش نشستم و رو بهش گفتم
قرار نیست هیچ تصمیمی بگیری؟
مونس که کنارش بود نگاهی به من کرد و اهورا بهش گفت
_ برو برای بابایی یه نقاشی خوشگل بکش بیار باشه عزیزم؟
مونس خوشحال از کنار پدرش بلند شد و به سمت اتاقش دوید و اهورا به سمت من چرخید و گفت:
واقعا نمیدونم این همه اصرار تو برای چیه؟
اما چون تو اینو میخوای و از اینکه خانوادم اذیتت می کنن منم ناراحت میشم قبول می کنم اما آیلین یادت نره خودت اینو خواستی هیچ وقت نباید بهم بگی که به خاطر بچه اینکارو کردی چون من نمی خواستم تو خودت خواستی سریع از گردنش آویزون شده و صورتشو بوسیدم ....
#هنر #فانتزی #خلاقیت #عکس #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #wallpaper
#خان_زاده #پارت50 #جلد_دوم
خانم دکتر که از شنیدن این حرفها واقعا خوشش اومده بود لبخند مهربونی بهمون زد
_از این که این حرف هارو دارم ازتون می شنوم خیلی خوشحالم من زوج های زیادی اینجا دیدم که به خاطر اینکه بچه دار بشن هرکاری کردنو حتی خانمشون زیرپاگذاشتن خیلی اتفاقات را تجربه کردند اما شما که اینقدر به زن و بچه تون پایبندین نمیدونم خانمت چرا اینقدر اصرار میکنه به این کار ...
دکتر خبر نداشت از بلاهایی که سرم اومده بود و خانوادهای که اهورا داشت .
اهورا باز به جای من جواب داد _خانواده من یکمی روی این چیزها حساسن پدرم میگه باید وارث داشته باشه چون من تنها پسر خانواده ام برای همین کمی همسرم را اذیت می کنن.
دکتر که انگار تازه فهمیده بود اوضاع از چه قراره با خوشرویی گفت
_ کاملا متوجه شدم.
این کار هیچ مشکل شرعی و قانونی نداره همه چیز کاملاً قانونی پیش می رهو تحت نظر دکتر احتمال میدم هیچ مشکلی پیش نمییاد.
اهورا این بار پرسید
_ اما از کجا معلوم که واقعاً حتما بچه پسر میشه مشکل خانواده ی من پسر بودن بچه است وگرنه ماخودمون یه دختر داریم.
_تعیین جنسیت بچه دست ما نیست اما خوب میشه با یه کارایی احتمال اینکه بچه پسر بشه را بالا برد.
اهورا خواست یه هفته بهش فرصت بدیم تا کامل فکرشو بکنه بعد دوباره پیشش برگردیم.
از اینکه انقدر مردد بود کمی کلافه میشدم دلم میخواست مثل من باشه دلم میخواست مثل من برای این کار از ته دلش راضی باشه اما اون انگار نه انگار...
تهدیدهای خانواده شو که اصلا جدی نمیگرفت ولی من خیلی ازشون میترسیدم.
این هفته ای پشت سر گذاشتم هر روز منتظر بودم اهورا بیاد و رضایت شو برای این کار خبر بده اما اون فقط سکوت می کرد راجع به این موضوع حرفی نمی زد اگر من حرفش و پیش نمی کشیدم حتی انگار کاملاً فراموشم کرده بود بالاخره فرصت یک هفته اش تموم شد و امروز آخرین روزی بود میشد فکر کنه تصمیمش و بهم بگه.
دیگه طاقت انتظار نداشتم کنارش نشستم و رو بهش گفتم
قرار نیست هیچ تصمیمی بگیری؟
مونس که کنارش بود نگاهی به من کرد و اهورا بهش گفت
_ برو برای بابایی یه نقاشی خوشگل بکش بیار باشه عزیزم؟
مونس خوشحال از کنار پدرش بلند شد و به سمت اتاقش دوید و اهورا به سمت من چرخید و گفت:
واقعا نمیدونم این همه اصرار تو برای چیه؟
اما چون تو اینو میخوای و از اینکه خانوادم اذیتت می کنن منم ناراحت میشم قبول می کنم اما آیلین یادت نره خودت اینو خواستی هیچ وقت نباید بهم بگی که به خاطر بچه اینکارو کردی چون من نمی خواستم تو خودت خواستی سریع از گردنش آویزون شده و صورتشو بوسیدم ....
#هنر #فانتزی #خلاقیت #عکس #مرگ_بر_کرونا😁 #هنر_عکاسی #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #wallpaper
۱۰.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.