لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است

شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
دیدگاه ها (۲)

از روی بعضی از آدم‌هاباید مشق نوشت واز روی بعضی آدم‌هاباید ج...

مشکل خیلی ها اینه جای خودشون میخوان بقیه رو آدم کنن

من زنم، با دردهای مانــده بر دوش خودمشعر می گویم برای بغضِ خ...

نمی شود بدون دوست داشتن کسی زنده ماند ...تجربه کهنه ام را با...

تو طبیب این دل بیمار باشی محشر استاز سر شب تا سحر بیدار باشی...

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط