گفتمشصاحب زمان دل میخری

.
گفتمش:صاحب زمان دل میخری؟

پرسید: چند؟
گفتمش: دل مال تو
تنها بخند

گفت: خنده؟
با این شیعیان؟
ناگهان اشکی چکید و گریه کرد

گریه کرد و دل زِ دستانم ربود
تا بخود من آمدم او رفته بود
دیدگاه ها (۴)

.سر قبر نشسته بودم … باران می آمد.روی سنگ قبر نوشته بود: شهی...

اینجوریاست بعلـــــــــه

بسم الله...دیدم ویس پر شده از مرد گفتم یادی ازیه قهرمانایی ب...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

﷽‌🌱گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبودگفت: این عشق تو با شِکو...

بقای عشق باورم نیست ولی عشق تو پایانم شدرفتی و خاک من آغشته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط