همان روز اول که آشنا شدیم

همان روزِ اول که آشنا شدیم،
قرار گذاشتیم که اگر روزی
زبانمان لال
زبانمان لال
زبانمان لال
خواستیم جدا شویم،
همه چیز دوستانه اتفاق بیفتد
که فردا روزی اگر اتفاقی یکدیگر را در خیابان دیدیم،
مسیرمان را کج نکنیم...
و عجب قرارِ شیرینِ تلخی بود!
مگر میشود کسی را که تا دیروز برایش میمُردی،
رهایش کنی به امانِ خدا؟!‌
اما قرارمان بود...
میدانی؛
اولش همه چیز قشنگ است
شاعرانه
عاشقانه
هیچ پایانی را تصور نمیکنیم،
همه ی قول و قرارها رویایی...
اما به چشم بهم زدنی میبینی
تصورت
با ایده آل ات
زمین تا آسمان فاصله دارد...‌
تو میمانی و
یک عمر پاسخ دادن به سوالاتی که
جوابِ هیچکدامش را نمیدانی...
حالا پشتِ میزِ همیشگیِ کافه ی دوست داشتنیِ مان
منتظرم تا برای آخرین بار ببینمش
و آهنگی که پخش میشود ومیدانم
تا آخرِ عمر میشود بلایِ جانم...
"قصه ی ما تموم شده،با یه علامت سوال"‌
دیدگاه ها (۱)

گم کردمنه چیزی رانه کسی راخودم راگم کرده ام...سرخوشی ام را.....

گاه با خود می‌گوییمنباید وارد رابطه‌یی شویم که آینده‌ای براش...

عشق یا هست یا نیست، علاقه های کوچک را نمی توان به حساب عشق گ...

سوءتفاهم شایدتلخ ترین کلمه تاریخ باشدوقتی دوستت دارمو خیال م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط