گم کردم

گم کردم
نه چیزی را
نه کسی را
خودم راگم کرده ام...
سرخوشی ام را... آرامشم را... دل پاکم را...
خنده های از ته دلم را...
همان خندیدن های بیخیال...
همان ها که اشک به چشم می آورد... نفس میبرد
کجا را بگردم... ته کدام کوچه بن بست؟
لا به لای کدام دفتر خاطرات کهنه و ورق شده؟
میان آوای کدام موسیقی؟
بغضی به بزرگی یک دنیا درد کنج گلویم گیر کرده...
دست به دامان کدام یادگار شوم که بترکاند این حجم غصه را...
تویی که دردنامه ام را میخوانی
تویی که کلمات پشت هم قطار شده ام را میبینی و دم نمیزنی
آهای ...
تو بگو...
کجاست این تنها؟
کجاست این خسته؟
کجاست من......
دیدگاه ها (۱)

گاه با خود می‌گوییمنباید وارد رابطه‌یی شویم که آینده‌ای براش...

باید یکی باشد که ببینی دل توی دلش نیست که تو را به وقت هایی ...

همان روزِ اول که آشنا شدیم،قرار گذاشتیم که اگر روزیزبانمان ل...

عشق یا هست یا نیست، علاقه های کوچک را نمی توان به حساب عشق گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط