وقتی تو بلدم بودی
وقتی تو بلدم بودی
پارت چهارم
با نفس های بریده و فریاد گفت
- «کمک کنید! حالش خیلی بده…»
پرستارها بلافاصله تختی آوردن. ات را از اغوش کوک گرفتن و روی تخت خوابوندن دستگاهها یکییکی وصل شد صدای بوقهای کوتاه و منظم قلب کوک رو بیشتر به تپش انداخت.
چشمهاش به مانیتور دوخته شده بود هر بالا و پایین رفتن خط سبز مثل شمشیری روی روحش فرود میومد
علامت (دوکتر * پرستار ~)
یکی از پزشکها نزدیک شد:
* «شما همراهش هستید؟ باید سریع به ما بگید چه اتفاقی افتاده.»
کوک با صدایی لرزان گفت:
- «یک دفعه بیهوش شد… هیچ نشونهای نداشت، فقط… فقط نگاهش خالی شد و افتاد.»
پزشک سری تکون داد و پرستار ها گفت:
* «ببریدش بخش مراقبتهای ویژه. باید آزمایش فوری بگیریم.»
کوک خواست همراه تخت بدود اما پرستاری جلوش رو گرفت:
~«لطفاً آرام باشید، ما همهچیز رو کنترل میکنیم.»
اما آرامش برای کوک معنایی نداشت. دستهاش هنوز از لرزش باز نمیایستاد. در ذهش فقط یک جمله تکرار میشد:
- «نباید از دستش بدم… نه، هرگز.»
لحظهای بعد، درهای بخش بسته شدند و کوک پشت شیشه ایستاد. نگاهش به ات بود که بیحرکت زیر نور سفید چراغها قرار گرفته بود. اشکهایش دوباره جاری شدند، اما این بار با زمزمهای آرام:
- «تو قول دادی کنارم بمونی… حالا نوبت منه که برایت بجنگم.»
ادامه دارد...
مرسی که حمایت میکنید ❤❤
#نامجون
#جین
#جیهوپ
#شوگا
#تهیونگ
#جیمین
#جونگ کوک
پارت چهارم
با نفس های بریده و فریاد گفت
- «کمک کنید! حالش خیلی بده…»
پرستارها بلافاصله تختی آوردن. ات را از اغوش کوک گرفتن و روی تخت خوابوندن دستگاهها یکییکی وصل شد صدای بوقهای کوتاه و منظم قلب کوک رو بیشتر به تپش انداخت.
چشمهاش به مانیتور دوخته شده بود هر بالا و پایین رفتن خط سبز مثل شمشیری روی روحش فرود میومد
علامت (دوکتر * پرستار ~)
یکی از پزشکها نزدیک شد:
* «شما همراهش هستید؟ باید سریع به ما بگید چه اتفاقی افتاده.»
کوک با صدایی لرزان گفت:
- «یک دفعه بیهوش شد… هیچ نشونهای نداشت، فقط… فقط نگاهش خالی شد و افتاد.»
پزشک سری تکون داد و پرستار ها گفت:
* «ببریدش بخش مراقبتهای ویژه. باید آزمایش فوری بگیریم.»
کوک خواست همراه تخت بدود اما پرستاری جلوش رو گرفت:
~«لطفاً آرام باشید، ما همهچیز رو کنترل میکنیم.»
اما آرامش برای کوک معنایی نداشت. دستهاش هنوز از لرزش باز نمیایستاد. در ذهش فقط یک جمله تکرار میشد:
- «نباید از دستش بدم… نه، هرگز.»
لحظهای بعد، درهای بخش بسته شدند و کوک پشت شیشه ایستاد. نگاهش به ات بود که بیحرکت زیر نور سفید چراغها قرار گرفته بود. اشکهایش دوباره جاری شدند، اما این بار با زمزمهای آرام:
- «تو قول دادی کنارم بمونی… حالا نوبت منه که برایت بجنگم.»
ادامه دارد...
مرسی که حمایت میکنید ❤❤
#نامجون
#جین
#جیهوپ
#شوگا
#تهیونگ
#جیمین
#جونگ کوک
- ۱۳۰
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط