𝓟𝓪𝓻𝓽 14 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 14 ☕🪶
از زبان راوی :
خیلی بهشون خوش میگذشت تصمیم گرفتن به کسی راجب این موضوع نگن همه چی درست بود تا اون شب
ا/ت ویو
مثل همیشه باهاش قرار داشتم به ساعت نگاه کردم ساعت 11 شب بود حتما الان همه خوابن حاضر بودم سریع رفتم پایین و از خونه زدم بیرون به سمت محل قرار رفتم مثل همیشه تو یه کوچه بود
.......
وقتی رسیدم دیدمش بازم من دیر کردم چرا یه بار من زودتر نمیرسم
ا/ت : بازم دیر کردم
بهم خندید
تهیونگ : اشکال نداره
بغلش کردم
ا/ت : دلم برات تنگ شده بود
اونم متقابلا بغلم کرد
تهیونگ : منم
یه صدایی اومد هر دومون برگشتیم سمت صدا
ا/ت : کی اونجاس
هیچکس جواب نداد اما اون صدا پس اون صدا چی بود
تهیونگ : ولش کن بیا بشینیم
ا/ت : باشه
روبروی هم نشستیم رو زمین
تهیونگ : خب امروز چیکار کردی؟
ا/ت : هیچ کاری نکردم منتظر شب بودم که بیام ببینمت
تهیونگ : جینک نفهمیده؟
ا/ت : نه بهش نگفتم
اینو که گفتم بازم همون صدا اومد
ا/ت : تهیونگ یکی اونجاس مطمعنم
تهیونگ : نه کسی اونجا نیست ببین
ا/ت : صبر کن
بلند شدم و رفتم سمت صدا دقیقا تو قسمت تاریک کوچه بود
ا/ت : کی اونجاس
رفتم جلوتر یکی دستمو گرفت و کشید سمت خودش و یه چیزی کوبیده شد تو سرم دیگه هیچی نفهمیدم
تهیونگ ویو
گفت یکی اونجاس گفتم نه کسی نیست رفت تا ببینه همه چی معمولی بود تا اینکه یهو کشیده شد داخل و دیگه هیچی ندیدم دوییدم سمتش
تهیونگ : ا/ت.. ا/ت کجایی
یه در بود درو باز کردم که یکی با یه چیزی محکم زد به سرم بیهوش شدم
از زبان راوی :
اونارو بردن به جایی که براشون در نظر گرفته شده بود جایی که کلی جنایت شده بود کسی نمیدونست چه کسی اینکارو کرده شاید بفهمن شایدم برای نمیشه مخفی بمونه....
...........
ا/ت ویو
با سردرد بدی چشمامو باز کردم به اطراف نگاه کردم یه انبار تاریک و سرد به صندلی بسته شده بودم به جلوم نگاه کردم تهیونگ بود اونو هم اورده بودن و بسته بودن به صندلی صداش کردم
ا/ت : تهیونگ.. تهیونگ
اما جواب نمیداد حتما هنوز بهوش نیومده هیچی داخل این انبار نبود انبار خالی بود فقط ما بودیم
ا/ت : کسی اینجا نیست؟( با داد ) هیچ کسی نیست توی این خراب شده؟ ( با داد ) شما ها کی هستین( با داد )
هیچ کس جواب نمیداد صدام اکو میشد لعنتیا صداش اومد
تهیونگ : اینجا کجاس
هنوز گیج بود
ا/ت : بهوش اومدی
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت : خوبم تو خوبی؟
تهیونگ : خوبم ولی اینجا کجاس
ا/ت : نمیدونم هر داد میزنم هیچ کس جواب نمیده
تهیونگ : کسی اینجا نیست؟( با داد )
ا/ت : الکی داد نزن کسی اینجا نیست
تهیونگ : ندیدی کی کشیدت تو اون در؟
ا/ت : نه همه جا تاریک بود هیچی ندیدم
صدای در اومد به در خیره شدم چون تهیونگ پشتش به در بود نمیدونست ببینه
تهیونگ : کیه
ا/ت : نمیدونم هیچ کس نیست
تا اینکه دیدمش صداش اومد
آریان : خوش اومدید
این کیه به تهیونگ نگاه کردم رنگش پریده بود
ا/ت : تهیونگ خوبی؟
بهم نگاه کردم و سرشو به معنی نه تکون داد چرا انقدر ترسیده
آریان : فکر نکن تو منو بشناسی ولی تهیونگ منو خیلی خوب میشناسه مگه نه تهیونگ
اون ترس تو چشماش جاشو به خشم داد از اعصبانیت قرمز شده بود یهو داد زد
تهیونگ : کثافت تو از جون من چی میخوای زندگیمو سیاه کردی بس نبود؟ ( با داد )
از اعصبانیت میلرزید یعنی چیشده خیلی صداش بلند بود دل شوره داشتم نمیدونم چرا
آریان : اوه آروم باش پسر چرا قاطی کردی چیه نکنه میترسی اینم مثل اون یکی بشه
تهیونگ : حق این کارو نداری نمیزارم
آریان : مگه دست توعه کوچولو
تهیونگ : نمیتونی
به دعواشون خیره شده بودم
آریان : خوبم میتونم
به افرادش اشاره کرد همشون اومدن سمت من با بهت بهشون نگاه میکردم
دستمو باز کردن یعنی یه دور دستامو با طناب بسته بودن بعد با یکم از یه طناب دیگه اونو به صندلی کیر داده بودن پس فقط اون طنابی که باهاش دستمو به صندلی گیر داده بودنو باز کردن همچنان دستام بسته بود
( امیدوارم متوجه شده باشید دستاشو با طناب بستن و بعد اونو با یه طناب دیگه به صندلی گیر دادن تا نتونه فرار کنه )
بلندم کردن
ا/ت : ولم کن عوضی
تهیونگ : باهاش کاری نداشته باش مگه مشکل تو با من نیست؟ اونو ول کن( با داد )
آریان : مشکلم با توعه ولی بنظرم اون گزینه بهتریه لازمش دارم
تهیونگ : بهش دست نمیزنی
خم شد و دم گوشش یه چیزی گفت نفهمیدم چی گفت
تهیونگ ویو
خم و دم گوشم گفت :
آریان : قول نمیدم
از زبان راوی :
خیلی بهشون خوش میگذشت تصمیم گرفتن به کسی راجب این موضوع نگن همه چی درست بود تا اون شب
ا/ت ویو
مثل همیشه باهاش قرار داشتم به ساعت نگاه کردم ساعت 11 شب بود حتما الان همه خوابن حاضر بودم سریع رفتم پایین و از خونه زدم بیرون به سمت محل قرار رفتم مثل همیشه تو یه کوچه بود
.......
وقتی رسیدم دیدمش بازم من دیر کردم چرا یه بار من زودتر نمیرسم
ا/ت : بازم دیر کردم
بهم خندید
تهیونگ : اشکال نداره
بغلش کردم
ا/ت : دلم برات تنگ شده بود
اونم متقابلا بغلم کرد
تهیونگ : منم
یه صدایی اومد هر دومون برگشتیم سمت صدا
ا/ت : کی اونجاس
هیچکس جواب نداد اما اون صدا پس اون صدا چی بود
تهیونگ : ولش کن بیا بشینیم
ا/ت : باشه
روبروی هم نشستیم رو زمین
تهیونگ : خب امروز چیکار کردی؟
ا/ت : هیچ کاری نکردم منتظر شب بودم که بیام ببینمت
تهیونگ : جینک نفهمیده؟
ا/ت : نه بهش نگفتم
اینو که گفتم بازم همون صدا اومد
ا/ت : تهیونگ یکی اونجاس مطمعنم
تهیونگ : نه کسی اونجا نیست ببین
ا/ت : صبر کن
بلند شدم و رفتم سمت صدا دقیقا تو قسمت تاریک کوچه بود
ا/ت : کی اونجاس
رفتم جلوتر یکی دستمو گرفت و کشید سمت خودش و یه چیزی کوبیده شد تو سرم دیگه هیچی نفهمیدم
تهیونگ ویو
گفت یکی اونجاس گفتم نه کسی نیست رفت تا ببینه همه چی معمولی بود تا اینکه یهو کشیده شد داخل و دیگه هیچی ندیدم دوییدم سمتش
تهیونگ : ا/ت.. ا/ت کجایی
یه در بود درو باز کردم که یکی با یه چیزی محکم زد به سرم بیهوش شدم
از زبان راوی :
اونارو بردن به جایی که براشون در نظر گرفته شده بود جایی که کلی جنایت شده بود کسی نمیدونست چه کسی اینکارو کرده شاید بفهمن شایدم برای نمیشه مخفی بمونه....
...........
ا/ت ویو
با سردرد بدی چشمامو باز کردم به اطراف نگاه کردم یه انبار تاریک و سرد به صندلی بسته شده بودم به جلوم نگاه کردم تهیونگ بود اونو هم اورده بودن و بسته بودن به صندلی صداش کردم
ا/ت : تهیونگ.. تهیونگ
اما جواب نمیداد حتما هنوز بهوش نیومده هیچی داخل این انبار نبود انبار خالی بود فقط ما بودیم
ا/ت : کسی اینجا نیست؟( با داد ) هیچ کسی نیست توی این خراب شده؟ ( با داد ) شما ها کی هستین( با داد )
هیچ کس جواب نمیداد صدام اکو میشد لعنتیا صداش اومد
تهیونگ : اینجا کجاس
هنوز گیج بود
ا/ت : بهوش اومدی
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت : خوبم تو خوبی؟
تهیونگ : خوبم ولی اینجا کجاس
ا/ت : نمیدونم هر داد میزنم هیچ کس جواب نمیده
تهیونگ : کسی اینجا نیست؟( با داد )
ا/ت : الکی داد نزن کسی اینجا نیست
تهیونگ : ندیدی کی کشیدت تو اون در؟
ا/ت : نه همه جا تاریک بود هیچی ندیدم
صدای در اومد به در خیره شدم چون تهیونگ پشتش به در بود نمیدونست ببینه
تهیونگ : کیه
ا/ت : نمیدونم هیچ کس نیست
تا اینکه دیدمش صداش اومد
آریان : خوش اومدید
این کیه به تهیونگ نگاه کردم رنگش پریده بود
ا/ت : تهیونگ خوبی؟
بهم نگاه کردم و سرشو به معنی نه تکون داد چرا انقدر ترسیده
آریان : فکر نکن تو منو بشناسی ولی تهیونگ منو خیلی خوب میشناسه مگه نه تهیونگ
اون ترس تو چشماش جاشو به خشم داد از اعصبانیت قرمز شده بود یهو داد زد
تهیونگ : کثافت تو از جون من چی میخوای زندگیمو سیاه کردی بس نبود؟ ( با داد )
از اعصبانیت میلرزید یعنی چیشده خیلی صداش بلند بود دل شوره داشتم نمیدونم چرا
آریان : اوه آروم باش پسر چرا قاطی کردی چیه نکنه میترسی اینم مثل اون یکی بشه
تهیونگ : حق این کارو نداری نمیزارم
آریان : مگه دست توعه کوچولو
تهیونگ : نمیتونی
به دعواشون خیره شده بودم
آریان : خوبم میتونم
به افرادش اشاره کرد همشون اومدن سمت من با بهت بهشون نگاه میکردم
دستمو باز کردن یعنی یه دور دستامو با طناب بسته بودن بعد با یکم از یه طناب دیگه اونو به صندلی کیر داده بودن پس فقط اون طنابی که باهاش دستمو به صندلی گیر داده بودنو باز کردن همچنان دستام بسته بود
( امیدوارم متوجه شده باشید دستاشو با طناب بستن و بعد اونو با یه طناب دیگه به صندلی گیر دادن تا نتونه فرار کنه )
بلندم کردن
ا/ت : ولم کن عوضی
تهیونگ : باهاش کاری نداشته باش مگه مشکل تو با من نیست؟ اونو ول کن( با داد )
آریان : مشکلم با توعه ولی بنظرم اون گزینه بهتریه لازمش دارم
تهیونگ : بهش دست نمیزنی
خم شد و دم گوشش یه چیزی گفت نفهمیدم چی گفت
تهیونگ ویو
خم و دم گوشم گفت :
آریان : قول نمیدم
۱۲۷.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.