𝓟𝓪𝓻𝓽 15 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 15 ☕🪶
تهیونگ ویو
خم و دم گوشم گفت :
آریان : قول نمیدم
یه پوزخند مسخره زد و رفت سمت ا/ت
تهیونگ : باهاش کاری نداشته باش عوضی( با داد )
نباید اینطوری میشد بعد از اون اتفاق دیگه ندیدمش نباید با ا/تم همون کارو کنه نمیزارم
یه پارچه دور چشماش بستن و از این انبار بردنش صدای دادش میومد
هر چی داد میزدم گوش نمیدادن
تهیونگ : ولش کن( با داد ) با تو بودم بهش دست نمیزنی( با داد )
در انبار و بستن و رفتن بیرون لعنت بهش مین هو کافی نبود میخوان با ا/تم همون کارو کنن نباید اینطوری بشه تقلا میکردم ولی این طنابای لعنتی باز نمیشدن اشکام میومد نباید اون اتفاق لعنتی بیوفته
..............
خیلی وقته که گذشته دیگه نزدیکای صبحه فکر کنم یه 6 ساعتی گذشته منتظرم خیلی استرس دارم از بس گریه کردم دیگه آبی تو بدنم نمونده به یه نقطه نامعلومی خیره شده بودم هیچ خبری نیست دارم دیوونه میشم صدای در اومد سعی کردم برگردم موفق شدم نگاه کردم ا/تو انداختن داخل تکون نمیخورد لباسش خونی بود نه نه این کارو نکردن نه
تهیونگ : ا/ت
جواب نداد
تهیونگ : ا/ت تروخدا یه چیزی بگو
جواب نمیداد نکنه ... نه اون منو تنها نمیزاره انقدر تقلا کردم که با صندلی کم شد و افتاد زمین اشکام شدت گرفتن داد زدم
تهیونگ : کمکم کنید( با داد )
تهیونگ : هیچ کس اینجا نیست( با داد )
صدای در اومد نگاه کردم یکی از در اومد داخل از روی ا/ت رد شد و اومد سمت من صندلی رو درست کرد
تهیونگ : دستامو باز کن
دستامو باز کرد خودم سریع طناب دور پاهامو باز کردم و دوییدم سمتش کنارش رو زانوهام نشستم صورتش خونی بود نه ا/ت نه موهاشو کنار زدم
تهیونگ : ا/ت بهوش بیا تروخدا بهوش بیا
از زبان راوی :
خیلی سال پیش وقتی که خواهر تهیونگ تازه بدنیا اومده بود تازه 2 روزش بود که آریان عموی تهیونگ خواهرشو میدزده و میکشتش و جنازشو از پنجره به داخل خونه میندازه یکبار دیگه هم تهیونگو کتک میزنه در حدی که باباش پیداش میکنه و به بیمارستان میبرتش الانم با ا/ت همون کارو کرد
تهیونگ هول کرده بود نمیدونست چیکار کنه باید برای دختری که روبروش بود چیکار میکرد دختری که چند روزی میشد بهش اعتراف کرده بود و پیش هم خوشحال بودن الان معلوم نیست که زندس یا نه اگه میتونست نمیزاشت که ببرنش اما نتونست کاری کنه مردی که اومده بود و دستاشو باز کرد دستشو رو شونه تهیونگ گذاشت ولی حتی برنگشت تا نگاش کنه نمیخواست از دختری که در حد مرگ کتک خورده بود چشم برداره دختری که حاضر بود براش هر کاری کنه الان نمیتونه نفس بکشه
مرده : من دکترم لطفا بزارید ببینمشون
با این حرف دکتر برگشت سمتش
قبل از اینکه دکتر به داخل بیاد بهش اطلاع دادن که وقتی وارد انبار شد دستای تهیونگو باز کنه و بعدم ا/تو معاینه کنه
تهیونگ : شما.. دکترید؟
داشت گریه میکرد
دکتر : بله میتونید کمکم کنید ببرمشون اون اتاق اونجا میتونم معاینشون کنم
تهیونگ سرشو به معنی باشه تکون داد و ا/تو بغل کرد و به همون اتاق بردش
تهیونگ ویو
خم و دم گوشم گفت :
آریان : قول نمیدم
یه پوزخند مسخره زد و رفت سمت ا/ت
تهیونگ : باهاش کاری نداشته باش عوضی( با داد )
نباید اینطوری میشد بعد از اون اتفاق دیگه ندیدمش نباید با ا/تم همون کارو کنه نمیزارم
یه پارچه دور چشماش بستن و از این انبار بردنش صدای دادش میومد
هر چی داد میزدم گوش نمیدادن
تهیونگ : ولش کن( با داد ) با تو بودم بهش دست نمیزنی( با داد )
در انبار و بستن و رفتن بیرون لعنت بهش مین هو کافی نبود میخوان با ا/تم همون کارو کنن نباید اینطوری بشه تقلا میکردم ولی این طنابای لعنتی باز نمیشدن اشکام میومد نباید اون اتفاق لعنتی بیوفته
..............
خیلی وقته که گذشته دیگه نزدیکای صبحه فکر کنم یه 6 ساعتی گذشته منتظرم خیلی استرس دارم از بس گریه کردم دیگه آبی تو بدنم نمونده به یه نقطه نامعلومی خیره شده بودم هیچ خبری نیست دارم دیوونه میشم صدای در اومد سعی کردم برگردم موفق شدم نگاه کردم ا/تو انداختن داخل تکون نمیخورد لباسش خونی بود نه نه این کارو نکردن نه
تهیونگ : ا/ت
جواب نداد
تهیونگ : ا/ت تروخدا یه چیزی بگو
جواب نمیداد نکنه ... نه اون منو تنها نمیزاره انقدر تقلا کردم که با صندلی کم شد و افتاد زمین اشکام شدت گرفتن داد زدم
تهیونگ : کمکم کنید( با داد )
تهیونگ : هیچ کس اینجا نیست( با داد )
صدای در اومد نگاه کردم یکی از در اومد داخل از روی ا/ت رد شد و اومد سمت من صندلی رو درست کرد
تهیونگ : دستامو باز کن
دستامو باز کرد خودم سریع طناب دور پاهامو باز کردم و دوییدم سمتش کنارش رو زانوهام نشستم صورتش خونی بود نه ا/ت نه موهاشو کنار زدم
تهیونگ : ا/ت بهوش بیا تروخدا بهوش بیا
از زبان راوی :
خیلی سال پیش وقتی که خواهر تهیونگ تازه بدنیا اومده بود تازه 2 روزش بود که آریان عموی تهیونگ خواهرشو میدزده و میکشتش و جنازشو از پنجره به داخل خونه میندازه یکبار دیگه هم تهیونگو کتک میزنه در حدی که باباش پیداش میکنه و به بیمارستان میبرتش الانم با ا/ت همون کارو کرد
تهیونگ هول کرده بود نمیدونست چیکار کنه باید برای دختری که روبروش بود چیکار میکرد دختری که چند روزی میشد بهش اعتراف کرده بود و پیش هم خوشحال بودن الان معلوم نیست که زندس یا نه اگه میتونست نمیزاشت که ببرنش اما نتونست کاری کنه مردی که اومده بود و دستاشو باز کرد دستشو رو شونه تهیونگ گذاشت ولی حتی برنگشت تا نگاش کنه نمیخواست از دختری که در حد مرگ کتک خورده بود چشم برداره دختری که حاضر بود براش هر کاری کنه الان نمیتونه نفس بکشه
مرده : من دکترم لطفا بزارید ببینمشون
با این حرف دکتر برگشت سمتش
قبل از اینکه دکتر به داخل بیاد بهش اطلاع دادن که وقتی وارد انبار شد دستای تهیونگو باز کنه و بعدم ا/تو معاینه کنه
تهیونگ : شما.. دکترید؟
داشت گریه میکرد
دکتر : بله میتونید کمکم کنید ببرمشون اون اتاق اونجا میتونم معاینشون کنم
تهیونگ سرشو به معنی باشه تکون داد و ا/تو بغل کرد و به همون اتاق بردش
۷۴.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.