کوچولو من
کوچولو من
part 1
( سو وو ویو )
در خواب نازم بودم که با صدای یک عدد بز که جونگ سوک نام دارد بیدار شدم
( خب فرزندانم جونگ سوک رو سوک مینویسم )
سوک: هوی بزقاله بیدار شو بیا ناهار بخور
سو وو: اگه یه کرخر از اتاقم رفته زحمت کنه منم لباس هام رو عوض میکنم و میام
سوک: باشه بزقاله
جونگ سوک رفت و منم از تختم امدم پایین همین که پاهام رو گذاشتم روی زمین میخواستم با کله بخورم زمین هیچی حالیم نبود
رفتم جلو آینه که با یه جن مواجه شدم ولی زیاد اهمیت ندادم رفتم و کار های مربوطه رو انجام دادم میخواستم از در برم بیرون در یه ذره باز بود
و من که هنوز دوهزاریم نیوفتاده بود با کله خوردم به دیوار و دوباره صدای عر زدن اون بز به گوشم خورد
سوک: وای شت آخه بزقاله جان اول درو باز کن بعد بیا بیرون حالا هم بزقاله جان ناز نکن بیا ناهار
خدا میدونه آگه یه ثانیه دیگه اینجا میموند از وسط پاره اش میکردم
رفتم پایین همه نشسته بودن بجز من و بنده جمعشون رو تکمیل کردم
لقمه داخل دهنم بود که از مامانم پرسیدم
سو وو: مامان چرا هر وقت من از خواب بیدار میشم میگین بیا ناهار مگه اول صبحی صبحانه نمیخوردن
مامان س: درسته دخترم صبحانه میخوردن فقط وقتی که شما بیدار میشی دیگه وقت برای خوردن صبحانه نیست
سو وو: ممنون از اطلاع رسانی دقیق و خوبتون
مامان سری تکون داد و غذا خوردم
( جونگ سوک ویو )
( سلام و درود بر فرزندانم گفتم تا پارت 3 یا 4 رو بدون شرط بزارم ببینم خوشتون میاد یا نه
توی کامنت ها درمورد پارت اول نظر بدید )
part 1
( سو وو ویو )
در خواب نازم بودم که با صدای یک عدد بز که جونگ سوک نام دارد بیدار شدم
( خب فرزندانم جونگ سوک رو سوک مینویسم )
سوک: هوی بزقاله بیدار شو بیا ناهار بخور
سو وو: اگه یه کرخر از اتاقم رفته زحمت کنه منم لباس هام رو عوض میکنم و میام
سوک: باشه بزقاله
جونگ سوک رفت و منم از تختم امدم پایین همین که پاهام رو گذاشتم روی زمین میخواستم با کله بخورم زمین هیچی حالیم نبود
رفتم جلو آینه که با یه جن مواجه شدم ولی زیاد اهمیت ندادم رفتم و کار های مربوطه رو انجام دادم میخواستم از در برم بیرون در یه ذره باز بود
و من که هنوز دوهزاریم نیوفتاده بود با کله خوردم به دیوار و دوباره صدای عر زدن اون بز به گوشم خورد
سوک: وای شت آخه بزقاله جان اول درو باز کن بعد بیا بیرون حالا هم بزقاله جان ناز نکن بیا ناهار
خدا میدونه آگه یه ثانیه دیگه اینجا میموند از وسط پاره اش میکردم
رفتم پایین همه نشسته بودن بجز من و بنده جمعشون رو تکمیل کردم
لقمه داخل دهنم بود که از مامانم پرسیدم
سو وو: مامان چرا هر وقت من از خواب بیدار میشم میگین بیا ناهار مگه اول صبحی صبحانه نمیخوردن
مامان س: درسته دخترم صبحانه میخوردن فقط وقتی که شما بیدار میشی دیگه وقت برای خوردن صبحانه نیست
سو وو: ممنون از اطلاع رسانی دقیق و خوبتون
مامان سری تکون داد و غذا خوردم
( جونگ سوک ویو )
( سلام و درود بر فرزندانم گفتم تا پارت 3 یا 4 رو بدون شرط بزارم ببینم خوشتون میاد یا نه
توی کامنت ها درمورد پارت اول نظر بدید )
۱.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.