پارت

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿
🌗🌿

#پارت۲۳
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗

#دیانا
خیلی دلم میخواست بفهمم
چی تو سرش میگذره
در یه پاساژ نگه داشت و گفت پیاده شو
وقتی پیاده شدم
ماشین قفل کرد و به سمت یه مزون لباس مجلسی زنونه رفت و منم دنبالش رفتم
_ارسلان اینجا چرا؟
#ارسلان دیانا یه لباس مجلسی پوشیده انتخاب کن
تو فردا شب همراه من میای عروسی یکی از آشنا های من
و منو همراهی میکنی
به عنوان دوست دخترم
#دیانا چییییی چی میگی توووو
رد دادی؟شرط این بود؟
واقعا که باورم نمیشه تو میخوای از من سو استفاده کنی
#ارسلان دو دقیقه زبون به دهن بگیر
کی گفته میگم نقش بازی کن
دیانا این مسئله خیلی برام مهمه
به تنها کسی که اعتماد دارم تویی
اگر فردا شب همراه من بیای
تمام این ترمو با نمره بیست قبولی
بهت قول میدم همون یه شب باشه
فقط نقش بازی میکنی همین
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
به نظرتون قبول میکنه؟یا غرورش براش مهم تره؟
دیدگاه ها (۱۷)

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿 #پارت۲۴🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗 #...

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿 #پارت۲۵🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗 #...

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿 #پارت۲۲🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗 #...

🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿#پارت۲۱🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗#ار...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

رمان بغلی من پارت ۵۵ستایش: روی صندلی نشستم یاشار داشت میومد ...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط