🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿
🌗🌿
#پارت۲۵
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#دیانا
راه افتادیم سمت خونه
که گوشیم زنگ خورد
محراب بود
واییییییییییی اصلا یادم نبود با مهدیس حرف بزنم الان جوابشو چی بدم
برای همین رد تماس دادم
نوتیف پیامش اومد بازم جواب ندادم
گوشیو سایلنت کردم و گذاشتم تو کیفم
ارسلان مشکوک نگام کرد
#ارسلان
دیانا مشکوک میزد
معلوم نبود با کی درگیره
نزدیک خونه شدیم
فردا توی دانشگاه کلاسی نداشتم
دیانا هم نداشت پس تصمیم گرفتم ممد و پانی دعوت کنم خونم
ممد بهترین دوست من بود
پانیذ از خواهر به من نزدیک تر
فردا شب عروسی پیمان و شیما بود
شیما دوست دختر من بود
و بهم خیانت کرد
دیشب کارت عروسیشو برام فرستادن
منم تصمیم گرفتم تنها نرم
کی بهتر از دیانا که همراهیم کنه
رفتیم تو خونه دیانا سر خریدارو برداشت
و رفت تو اتاق
یه نیم ساعت طول کشید
با صدایی که از تو پله ها اومد برگشتم
دیانا دیدم دهنم وا مونده بود از اون همه
زیبایی که
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿🌗🌿
🌗🌿🌗🌿
🌗🌿
#پارت۲۵
🌗🌿دانشجوی لجباز من🌿🌗
#دیانا
راه افتادیم سمت خونه
که گوشیم زنگ خورد
محراب بود
واییییییییییی اصلا یادم نبود با مهدیس حرف بزنم الان جوابشو چی بدم
برای همین رد تماس دادم
نوتیف پیامش اومد بازم جواب ندادم
گوشیو سایلنت کردم و گذاشتم تو کیفم
ارسلان مشکوک نگام کرد
#ارسلان
دیانا مشکوک میزد
معلوم نبود با کی درگیره
نزدیک خونه شدیم
فردا توی دانشگاه کلاسی نداشتم
دیانا هم نداشت پس تصمیم گرفتم ممد و پانی دعوت کنم خونم
ممد بهترین دوست من بود
پانیذ از خواهر به من نزدیک تر
فردا شب عروسی پیمان و شیما بود
شیما دوست دختر من بود
و بهم خیانت کرد
دیشب کارت عروسیشو برام فرستادن
منم تصمیم گرفتم تنها نرم
کی بهتر از دیانا که همراهیم کنه
رفتیم تو خونه دیانا سر خریدارو برداشت
و رفت تو اتاق
یه نیم ساعت طول کشید
با صدایی که از تو پله ها اومد برگشتم
دیانا دیدم دهنم وا مونده بود از اون همه
زیبایی که
🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿🌗🌿
۱۱.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.