پرواز قسمت ۵
شدو - حمله !
من اصلا حال و حوصله ی جنگیدن نداشتم با تازه کاراش میجنگیدم .
آقای شدو رفت با اون آبیه بجنگه .
شدو🖤
خیلی قویه . داشتم می باختم که به ذهنم رسید . زدم تو شکمش همون نقطه ای که امی خانم زده بود .
سونیک💙
اجب آدم های بی نزاکتی هستن . همشون میزنن یه جا . خیلی درد میکنه . رفتم عقب و به دیوار تکیه دادم . و نشستم در حالی که به دیوار تکیه دادم .یه چیزی از گوشه ی لبم آروم میریخت و قرمز بود . تار میدیدم . اوفتادم زمین و دیگه چیزی یادم نمیاد.
شدو🖤
شکستشون دادیم ولی عقاب طلایی رو دزدیدن . لعنتی . داشتم همینطوری جای دزدی رو میگشتم . قطرات خون رو رو زمین دیدم و اونارو دنبال کردم . رسیدم به یه دختر آبی . آبی .آبی ؟آبی . چی ؟ همون دختره ! رفتم سمتش حالش اصلا خوب نبود. آسیب دیده بود . به تیلز زنگ زدم و بهش گفتم یه آمبولانس بفرسته و خودشم بیاد .
ماسکی که زده بود رو در آوردم . وای چقدر بانمکه . به این نمیاد جنگیدن بلد باشه . آروم چشماشو باز کرد . آخی . یهو بلند شد و پرید رو دیوار و با یکی از پاهاش زد فک منو پیاده کرد . رو کمر اوفتادم و اونم اوفتاد رو من . جوریکه قفسه ی سینش روی گردنم بود . سرخ شده بودم . از رو خودم بلندش کردم . بی هوش شده بود . بر گشتم و تیلز رو بالای سرم با یه لبخند شیطانی دیدم .
تیلز -شدووووووووو😈
من - تیلز تو از گی تا حالا اینجا بودی؟
تیلز - شدددددووووووووو😈☠💀
من - نه اونجوری که فکر میکنی نیست !
تیلز - شدوووووووووو😈
من - تیلز اون حالش خوب نیست .
تیلز - او باشه☹
آبی رو( همون طوری که یه دستش رو کمرش هست و دست دیگش زیر زانوش هست ) بغل کردم و بردمش تو آمبولانس .
اینفینیت🤍🖤 فردا .
چند روزه سونیک رو ندیدم . داشتم میرفتم به اتاقش که با رژ بر خوردم .
من - سلام رژ تو سونیک رو ندیدی؟
روژ - از دیشب ندیدمش . تو اتاق هم نیومده .(با استرس)
لعنتی . باید برم پیش بابام .
.
.
.
من - بابا !
کروز - بله پسرم ؟
من - سونیک تو سازمان نیست !
کروز - وای نه !
در آن طرف سونیک .💙
بیدار شدم . سیاهه گفت .
شدو - حالش خوبه ؟
دکتر - احتمالا تا یه چند دقیقه ی دیگه بهوش میاد .
تیلز- ممنون .
دکتر-خواهش میکنم .
آههههههه (بستن چشم ها) گیر افتادم .چون فهمیدن من کیم ... دیگه نمیتونم برگردم سازمان .
اون دوتا اومدن داخل . چشمامو باز نکردم چون حوصله ی همکاری یا درگیری رو نداشتم.
تیلز - بهش نمیاد جنگیدن بلد باشه .
شدو- منم همین فکر رو میکردم😔
چشمامو باز کردم بهشون نگاه کردم و گارد گرفتم . از هر دو طرف داشتن نزدیکم میشدن .
تیلز- آروم باش کارت نداریم !
خواستم فرار کنم که اون سیاه زغالی منو گرفت . جون فرار کردن نداشتم تو بغلش موندم . دور کمرو گرفتم بود . منو گذاشت رو تخت . نشستم .
تیلز - ام. حالت خوبه ؟
من - ...
تیلز - آهههههه اینو پر کن .
من اصلا حال و حوصله ی جنگیدن نداشتم با تازه کاراش میجنگیدم .
آقای شدو رفت با اون آبیه بجنگه .
شدو🖤
خیلی قویه . داشتم می باختم که به ذهنم رسید . زدم تو شکمش همون نقطه ای که امی خانم زده بود .
سونیک💙
اجب آدم های بی نزاکتی هستن . همشون میزنن یه جا . خیلی درد میکنه . رفتم عقب و به دیوار تکیه دادم . و نشستم در حالی که به دیوار تکیه دادم .یه چیزی از گوشه ی لبم آروم میریخت و قرمز بود . تار میدیدم . اوفتادم زمین و دیگه چیزی یادم نمیاد.
شدو🖤
شکستشون دادیم ولی عقاب طلایی رو دزدیدن . لعنتی . داشتم همینطوری جای دزدی رو میگشتم . قطرات خون رو رو زمین دیدم و اونارو دنبال کردم . رسیدم به یه دختر آبی . آبی .آبی ؟آبی . چی ؟ همون دختره ! رفتم سمتش حالش اصلا خوب نبود. آسیب دیده بود . به تیلز زنگ زدم و بهش گفتم یه آمبولانس بفرسته و خودشم بیاد .
ماسکی که زده بود رو در آوردم . وای چقدر بانمکه . به این نمیاد جنگیدن بلد باشه . آروم چشماشو باز کرد . آخی . یهو بلند شد و پرید رو دیوار و با یکی از پاهاش زد فک منو پیاده کرد . رو کمر اوفتادم و اونم اوفتاد رو من . جوریکه قفسه ی سینش روی گردنم بود . سرخ شده بودم . از رو خودم بلندش کردم . بی هوش شده بود . بر گشتم و تیلز رو بالای سرم با یه لبخند شیطانی دیدم .
تیلز -شدووووووووو😈
من - تیلز تو از گی تا حالا اینجا بودی؟
تیلز - شدددددووووووووو😈☠💀
من - نه اونجوری که فکر میکنی نیست !
تیلز - شدوووووووووو😈
من - تیلز اون حالش خوب نیست .
تیلز - او باشه☹
آبی رو( همون طوری که یه دستش رو کمرش هست و دست دیگش زیر زانوش هست ) بغل کردم و بردمش تو آمبولانس .
اینفینیت🤍🖤 فردا .
چند روزه سونیک رو ندیدم . داشتم میرفتم به اتاقش که با رژ بر خوردم .
من - سلام رژ تو سونیک رو ندیدی؟
روژ - از دیشب ندیدمش . تو اتاق هم نیومده .(با استرس)
لعنتی . باید برم پیش بابام .
.
.
.
من - بابا !
کروز - بله پسرم ؟
من - سونیک تو سازمان نیست !
کروز - وای نه !
در آن طرف سونیک .💙
بیدار شدم . سیاهه گفت .
شدو - حالش خوبه ؟
دکتر - احتمالا تا یه چند دقیقه ی دیگه بهوش میاد .
تیلز- ممنون .
دکتر-خواهش میکنم .
آههههههه (بستن چشم ها) گیر افتادم .چون فهمیدن من کیم ... دیگه نمیتونم برگردم سازمان .
اون دوتا اومدن داخل . چشمامو باز نکردم چون حوصله ی همکاری یا درگیری رو نداشتم.
تیلز - بهش نمیاد جنگیدن بلد باشه .
شدو- منم همین فکر رو میکردم😔
چشمامو باز کردم بهشون نگاه کردم و گارد گرفتم . از هر دو طرف داشتن نزدیکم میشدن .
تیلز- آروم باش کارت نداریم !
خواستم فرار کنم که اون سیاه زغالی منو گرفت . جون فرار کردن نداشتم تو بغلش موندم . دور کمرو گرفتم بود . منو گذاشت رو تخت . نشستم .
تیلز - ام. حالت خوبه ؟
من - ...
تیلز - آهههههه اینو پر کن .
- ۹۵۴
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط