پارت 1 و 2 پرستار شیطنت هایم
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
_سلام خسته نباشید، بابت آگهیتون زنگ زدم، هنوزم منشی میخواید؟
صدای مردونه ای پیچید تو گوشی:
_بله شما فردا تو ساعات اداری تشریف بیارید با مدارکتون و البته اگه سابقه کار دارید
_بله دارم
_پس منتظرتون هستیم
بعدم تقی گوشی رو قط کرد، نگاهی به گوشی انداختم...از فاز خانوم بودن در اومدم و جیغ زدم:
_منتظر ننت باش بی تربیت
داشتم به روح امواتش صلوات میفرستادم که گوشیم دوباره زنگ خورد، نوشین بود
جواب دادم:
_بنال حمال
با حرص گفت:
_عاشغال یه بار نشد من بهت زنگ بزنم عین آدم جوابمو بدی
بعد با حالت گریه ادامه داد:
_ماهرو با جسی اومدیم پارک، یه مرده اومده میگه اینجا سگ گردانی ممنوعه میخوان پرتمون کنن بیرون
پوکر فیس و بدون فکر گفتم:
_خب بهش بگو سگه داره تورو میگردونه دیگه کاری از دستشون برنمیاد ولتون میکنن
_اه برو بابا توام
بعدم قط کرد، جدیدا چرا همه گوشی رو رو من قط میکنن؟ چرا اینکارارو با روحیه لطیف من میکنن!؟
اصلا اعصاب و حوصله اینو نداشتم که بهش زنگ بزنم و از دلش در بیارم، پس در نتیجه پامو انداختم رو پامو اومدم شماره بعدی رو که یادداشت کرده بودم و گرفتم
وسط صحبتم صدای بلند کوبیده شدن در باعث شد با حرص قط کنم
تابلو بود کی پشت دره
دمپاییای پاره نارنجی رنگو پوشیدم و در حالی که شال و روی سرم مینداختم داد زدم:
_چه خبرته؟ اومدم
تا در و باز کردم هلش داد و وارد شد، بی اختیار داد زدم:
_گوسفندم میاد تو یالله میکنه
دماغشو بالا کشید و عین خودم صداشو انداخت تو سرش:
_سه ماهه کرایه خونت عقب افتاده طلب کارم هستی؟ گوسفندم شدیم؟
خودمو جمع و جور کردم، خاک بر سرت ماهی، همیشه خودت بدتر تر زدی به وضعیتت... مرده شور اون ۲۵۰ گرم تو دهنتو ببره
در حالی که فکر میکردم ۲۵۰ گرم یه جای دیگه بود بی حواس و دست پاچه گفتم:
_نه بابا اختیار دارید یاسر خان، حیف گوسفند
چشمم که به رگ بالا زده گردنش افتاد در دم خفه شدم و نیشمو عین اسب باز کردم، چشماشو توی کاسه چرخوند و لا الله اله اللهی گفت، من همچنان نیشمو براش باز کرده بودم
یه دفعه داد زد:
_ تا عصر خونه رو خالی میکنی وگرنه جلو پلاستو میریزم تو کوچه
چشمامو از دادش بستم و قدمی به عقب برداشتم، اگه الان دو سالِ پیش بود، قطعا یکی از همین دمپاییای پاره نارنجیمو تو دهنش فرو میکردم که دیگه دیگه سرِ من داد نزنه
از بین دندونای کلید شدم گفتم:
_حالا شما همین یه هفته رو به من فرصت بده، یا کرایتو میدم یا از اینجا میرم... بابا تو داری وضعیت منو میبینی...
میون حرفم پرید و با همون تن صدای قبلیش گفت:
_من اصلا نمیخوام حتی یه ساعت دیگه تورو توی این خونه ببینم
_سلام خسته نباشید، بابت آگهیتون زنگ زدم، هنوزم منشی میخواید؟
صدای مردونه ای پیچید تو گوشی:
_بله شما فردا تو ساعات اداری تشریف بیارید با مدارکتون و البته اگه سابقه کار دارید
_بله دارم
_پس منتظرتون هستیم
بعدم تقی گوشی رو قط کرد، نگاهی به گوشی انداختم...از فاز خانوم بودن در اومدم و جیغ زدم:
_منتظر ننت باش بی تربیت
داشتم به روح امواتش صلوات میفرستادم که گوشیم دوباره زنگ خورد، نوشین بود
جواب دادم:
_بنال حمال
با حرص گفت:
_عاشغال یه بار نشد من بهت زنگ بزنم عین آدم جوابمو بدی
بعد با حالت گریه ادامه داد:
_ماهرو با جسی اومدیم پارک، یه مرده اومده میگه اینجا سگ گردانی ممنوعه میخوان پرتمون کنن بیرون
پوکر فیس و بدون فکر گفتم:
_خب بهش بگو سگه داره تورو میگردونه دیگه کاری از دستشون برنمیاد ولتون میکنن
_اه برو بابا توام
بعدم قط کرد، جدیدا چرا همه گوشی رو رو من قط میکنن؟ چرا اینکارارو با روحیه لطیف من میکنن!؟
اصلا اعصاب و حوصله اینو نداشتم که بهش زنگ بزنم و از دلش در بیارم، پس در نتیجه پامو انداختم رو پامو اومدم شماره بعدی رو که یادداشت کرده بودم و گرفتم
وسط صحبتم صدای بلند کوبیده شدن در باعث شد با حرص قط کنم
تابلو بود کی پشت دره
دمپاییای پاره نارنجی رنگو پوشیدم و در حالی که شال و روی سرم مینداختم داد زدم:
_چه خبرته؟ اومدم
تا در و باز کردم هلش داد و وارد شد، بی اختیار داد زدم:
_گوسفندم میاد تو یالله میکنه
دماغشو بالا کشید و عین خودم صداشو انداخت تو سرش:
_سه ماهه کرایه خونت عقب افتاده طلب کارم هستی؟ گوسفندم شدیم؟
خودمو جمع و جور کردم، خاک بر سرت ماهی، همیشه خودت بدتر تر زدی به وضعیتت... مرده شور اون ۲۵۰ گرم تو دهنتو ببره
در حالی که فکر میکردم ۲۵۰ گرم یه جای دیگه بود بی حواس و دست پاچه گفتم:
_نه بابا اختیار دارید یاسر خان، حیف گوسفند
چشمم که به رگ بالا زده گردنش افتاد در دم خفه شدم و نیشمو عین اسب باز کردم، چشماشو توی کاسه چرخوند و لا الله اله اللهی گفت، من همچنان نیشمو براش باز کرده بودم
یه دفعه داد زد:
_ تا عصر خونه رو خالی میکنی وگرنه جلو پلاستو میریزم تو کوچه
چشمامو از دادش بستم و قدمی به عقب برداشتم، اگه الان دو سالِ پیش بود، قطعا یکی از همین دمپاییای پاره نارنجیمو تو دهنش فرو میکردم که دیگه دیگه سرِ من داد نزنه
از بین دندونای کلید شدم گفتم:
_حالا شما همین یه هفته رو به من فرصت بده، یا کرایتو میدم یا از اینجا میرم... بابا تو داری وضعیت منو میبینی...
میون حرفم پرید و با همون تن صدای قبلیش گفت:
_من اصلا نمیخوام حتی یه ساعت دیگه تورو توی این خونه ببینم
۲.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.