زندگی مافیایی من پارت ۵
ویو ا/ت
الان چند روز گذشته و حالم کامل خوب شده تو این مدت از این اتاق یک بار هم بیرون نرفتم چون اون عوضی (خودتی) در اتاق رو قفل کرده
صدای کلید در اومد و در باز شد خودش بود
کوک:بلند شو دنبالم بیا
_کجا، منو کجا میبری
کوک:گفتم دنبالم بیا (داد)
تو حق سوال پرسیدن نداری
آروم از جام بلند شدم و دنبالش رفتم منو برد به اتاق که پر بود از کامپیوتر های مختلف و وسایلی که به درد یک مافیا میخوره
وارد اتاق شدیم که دو تا مرد هم اونجا بودن
وای خدا چقدر اینا جذابن دختر دیوونه چی داری میگی اینا تو رو دزدیدن الان وقت این حرف ها آخه
کوک: اسم من جونگ کوکه اما تو منو ارباب صدا میزنی اسم این دو نفر هم تهیونگ و یونگی عه که با من باند رو اداره میکنن
یونگی : من یونگی ام
ته:منم تهیونگ ام
کوک: از الان به بعد تو تحت نظر ما سه نفر آموزش میبینی
_من نمیخوام مافیا بشم بزار برم
کوک:این دست تو نیست که مافیا بشی یا نه تو مجبوری اینو بپذیری
_من نمی خو......
یهو سوزش بدی تو صورتم احساس کردم که متوجه شدم بهم سیلی زده
کوک : تو حق انتخاب یا تصمیم گیری برای زندگیت نداری یا اینجا میمونی یا میمیری
با خشم و نفرت و بغض تو چشماش زل زدم
کوک : هه خوبه (نیشخند) حالا برو شروع کن موارد اولیه رو پسرا بهت یاد میدن بعد از اون خودم بهت آموزش میدم
و بعد از اتاق رفت
_چقدر طول میکشه که خودش بهم درس بده
ته : حدود یک سال دیگه
_خوبه حداقل تو این یک سال از شَرش راحت میشم
شوگا : آهای مراقب حرف هات باش باید خوشحال هم باشی که ارباب تو رو برای جانشینی خودش انتخاب کرده
_من نخواستم که جانشین اون...........
ته :کافیه دیگه حرف نزن بیا بشین باید شروع کنیم
ویو ا/ت
بعد از اون سیلی ای که بهم زد و حرف هایی که گفت فهمیدم فرار از اینجا آسون نیست پس تصمیم گرفتم بمونم و تو یه موقعیت مناسب فرار کنم
یک سال بعد..........
۹لایک
۱۲کامنت
ببخشید دیر شد یه بار نوشتم اما پاک شد برا همین دوباره نوشتم
الان چند روز گذشته و حالم کامل خوب شده تو این مدت از این اتاق یک بار هم بیرون نرفتم چون اون عوضی (خودتی) در اتاق رو قفل کرده
صدای کلید در اومد و در باز شد خودش بود
کوک:بلند شو دنبالم بیا
_کجا، منو کجا میبری
کوک:گفتم دنبالم بیا (داد)
تو حق سوال پرسیدن نداری
آروم از جام بلند شدم و دنبالش رفتم منو برد به اتاق که پر بود از کامپیوتر های مختلف و وسایلی که به درد یک مافیا میخوره
وارد اتاق شدیم که دو تا مرد هم اونجا بودن
وای خدا چقدر اینا جذابن دختر دیوونه چی داری میگی اینا تو رو دزدیدن الان وقت این حرف ها آخه
کوک: اسم من جونگ کوکه اما تو منو ارباب صدا میزنی اسم این دو نفر هم تهیونگ و یونگی عه که با من باند رو اداره میکنن
یونگی : من یونگی ام
ته:منم تهیونگ ام
کوک: از الان به بعد تو تحت نظر ما سه نفر آموزش میبینی
_من نمیخوام مافیا بشم بزار برم
کوک:این دست تو نیست که مافیا بشی یا نه تو مجبوری اینو بپذیری
_من نمی خو......
یهو سوزش بدی تو صورتم احساس کردم که متوجه شدم بهم سیلی زده
کوک : تو حق انتخاب یا تصمیم گیری برای زندگیت نداری یا اینجا میمونی یا میمیری
با خشم و نفرت و بغض تو چشماش زل زدم
کوک : هه خوبه (نیشخند) حالا برو شروع کن موارد اولیه رو پسرا بهت یاد میدن بعد از اون خودم بهت آموزش میدم
و بعد از اتاق رفت
_چقدر طول میکشه که خودش بهم درس بده
ته : حدود یک سال دیگه
_خوبه حداقل تو این یک سال از شَرش راحت میشم
شوگا : آهای مراقب حرف هات باش باید خوشحال هم باشی که ارباب تو رو برای جانشینی خودش انتخاب کرده
_من نخواستم که جانشین اون...........
ته :کافیه دیگه حرف نزن بیا بشین باید شروع کنیم
ویو ا/ت
بعد از اون سیلی ای که بهم زد و حرف هایی که گفت فهمیدم فرار از اینجا آسون نیست پس تصمیم گرفتم بمونم و تو یه موقعیت مناسب فرار کنم
یک سال بعد..........
۹لایک
۱۲کامنت
ببخشید دیر شد یه بار نوشتم اما پاک شد برا همین دوباره نوشتم
۱۱.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.