"کنارش دراز کشیدم، دستشو گرفتم
"کنارش دراز کشیدم، دستشو گرفتم
حرفی نمیزد، میخواست بخوابه.
شاید کسی باور نکنه ولی
سکوتشم دوست داشتنی بود.
داشت خوابش میبرد، بوسش کردم و
آروم کنار گوشش گفتم:
(آسمونو ببین، هیچ ستاره ای توش نیست..
همه جا سیاهه..
قلب من قبل تو همینطوری بود،
البته الانم سیاهه ها،
اما یه ماه خوشگل وسط سیاهیا دیده میشه،
اون تویی!)
گیج بود ولی میشنید حرفامو.
با همون چشمای بسته یه لبخند زد و
دستمو فشار داد.
دستمو که میگرفت آرامشم کنارش کامل میشد،
وقتی کنارش بودم، یه چیز دیگه هم کنارم بود!
شمارو نمیدونم..
ولی من بهش میگفتم آرامشِ مطلق."
گوشیم زنگ خورد و چشمامو باز کردم!
فهمیدم نه خبری از اونه و
نه خبری از آرامش مطلق.
فک کنم باز این خیال لعنتیش اومده بود سراغم..
حرفی نمیزد، میخواست بخوابه.
شاید کسی باور نکنه ولی
سکوتشم دوست داشتنی بود.
داشت خوابش میبرد، بوسش کردم و
آروم کنار گوشش گفتم:
(آسمونو ببین، هیچ ستاره ای توش نیست..
همه جا سیاهه..
قلب من قبل تو همینطوری بود،
البته الانم سیاهه ها،
اما یه ماه خوشگل وسط سیاهیا دیده میشه،
اون تویی!)
گیج بود ولی میشنید حرفامو.
با همون چشمای بسته یه لبخند زد و
دستمو فشار داد.
دستمو که میگرفت آرامشم کنارش کامل میشد،
وقتی کنارش بودم، یه چیز دیگه هم کنارم بود!
شمارو نمیدونم..
ولی من بهش میگفتم آرامشِ مطلق."
گوشیم زنگ خورد و چشمامو باز کردم!
فهمیدم نه خبری از اونه و
نه خبری از آرامش مطلق.
فک کنم باز این خیال لعنتیش اومده بود سراغم..
۱.۶k
۱۸ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.