ارباب مرگبار من پارت
ارباب مرگبار من پارت ۸
از زبان ات
سریع فهمیدم گند زدم و نباید اسم کوک رو بهش بگم برای همین سعی کردم گویی که خوردمو جم کنم🤣
-هیچی هیچی منظورم اربابه
÷ارباب؟😐
-چقد کودَنی رئیسو میگم
÷خو عین آدم بگو رئیس چرا این همه لقب میزاری؟؟
-بلاخره میخوای زر بزنی یا نه
÷یه فردی به نام تهیونگ تو بار منو دید و گفت بیا شرکت ما کار کن دوستتم اونجاست منم قبول کردم
-وای برگام جدی؟(با حالت هیجان)
-وایسا ببینم مگه نباید رئیس استخدامت کنه؟
÷اون رفیق صمیمیه رئیسه اوناهاش اومد
×سلام بچه ها
-سلام ÷سلام (هم زمان گفتن)
×یونا دوست توعه دیگه ات؟مگه نه؟
-آره
×آها عالی شد پس
÷چرا اونوقت😐
×هیچی کوچولو! به کارِتون برسین فعلا من برم اتاق رئیس
-فک کنم اون از تو خوشش اومده یونا
÷یه بار دیگه زر بزنی میکشمت
-اوکیییی
از زبان ات
میز من دقیقا کنار میز یونا بود و امشبم میخام غافلگیرش کنممم چون تولد ۱۸ سالگیشع تازه ۱۸ سالش میشه😎😂
پرش زمانی به شب ساعت ۶
-یونا امشب چیکاره ای؟
÷برنامه خاصی ندارم چطور؟
-عالیه پس ساعت ۷ در خونتون میام باهم بریم خوشبگذرونیم
÷اوکی عشقم پس فعلا بای ۷ منتظرم
-منم
-یونا رفت و منم باید برم خونه سریع آمده شممم بدون اینکه به کوک بگم(راستش یادم رفت وگرنه میگفتم که دارم میرم خونه خودم) تاکسی گرفتم رفتم خونه
از زبان کوک
تهیونگ رفت خونه و من رفتم سراغ میز ات که دیدم نیست اعصابم بهم ریخت(آخه چرا بدون اینکه به من بگه رفتههههه) به تهیونگ زنگ زدم:
+الو دادا
×جونم دادا
+تو میدونی ات کجا رف؟
×با یونا یکم حرف زد و هر کدوم رفتن خونشون
+اوکی خیالم راحت شد راستی..
×چیه
+تو عاشق یونایی درسته؟
×آره هوممم
+اوکی اوکی امشب میای بریم بار و بعدش مسابقه سرعت شرکت کنیم؟
×دمت گرم مسابقه رو کلا یادم رفته بود
+ایندفعه باید اون مافیای عوضی رو بِبَریم
×حتما
+میبینمت
×همچنین
از زبان ات
به خونه که رسیدم سریع یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و یه لباس مشکی هات(عکسشو گذاشتم) پوشیدم و یه آرایش فوق العاده و بعد سریع دوباره سوار تاکسی شدم توی بار یه اتاق رِزِو کرده بودم برای تولد یونا که فقط دوتایی اونجا جشن بگیریم
(روحشم خبر نداره امشب بار با شبای دیگه فرق داره🤣🤣🤣😆😆)
رسیدم دم خونه یونا و زنگش زدم و اومد پایین یه لباس کیوت سفید و سبز پوشیده بود(عکسشو گذاشتم)
-وای دختر چه خوشگل شدیییی
÷تو هم همینطور
-خب آماده ای بریم؟
÷بزن بریم
۳۰ مین بعد رسیدیم بار و من دست یونا رو کشیدم و بردم اتاقی که رِزِو کرده بودم و چشاشو بستم وارد اتاق که شدیم چشاشو باز کرد
یه میز جذاب شیک با یه کیک تولد گوگولی(عکسشو گذاشتم)چیده شده بود
یونا مث چی پرید بغلم و
÷مرسی خوشگلممم فک کردم تولدمو یادت رفته
-من؟؟؟ نه بابا امکان نداره
-رفتیم نشستیم یونا آرزو کرد و شمع رو فوت کرد بعد با هم کلی رقصیدیمو سوجو خوردیم همینطور که داشتیم خوش میگذروندیم یهو در اتاق باز شد
۳ تا پسر لاشی مست وارد شدن و بزور به سمت ما اومدن من و یونا میخواستیم فرار کنیم ولی نشد(علامت پسرای لاشی¢😂🤣🤣)
¢جوون چه جذابین شما دوتا
¢این یکی مال من
همون لحظه یکی یه گلوله خالی کرد تو مغز پسر لاشیه که به من و یونا میخواست نزدیک شه و کسی رو دیدم که...
...ادامه دارد....
حمایت کنید خوشملام❤️🥰
شرط: ۲۰ لایک و ۱۰ کامنت
از زبان ات
سریع فهمیدم گند زدم و نباید اسم کوک رو بهش بگم برای همین سعی کردم گویی که خوردمو جم کنم🤣
-هیچی هیچی منظورم اربابه
÷ارباب؟😐
-چقد کودَنی رئیسو میگم
÷خو عین آدم بگو رئیس چرا این همه لقب میزاری؟؟
-بلاخره میخوای زر بزنی یا نه
÷یه فردی به نام تهیونگ تو بار منو دید و گفت بیا شرکت ما کار کن دوستتم اونجاست منم قبول کردم
-وای برگام جدی؟(با حالت هیجان)
-وایسا ببینم مگه نباید رئیس استخدامت کنه؟
÷اون رفیق صمیمیه رئیسه اوناهاش اومد
×سلام بچه ها
-سلام ÷سلام (هم زمان گفتن)
×یونا دوست توعه دیگه ات؟مگه نه؟
-آره
×آها عالی شد پس
÷چرا اونوقت😐
×هیچی کوچولو! به کارِتون برسین فعلا من برم اتاق رئیس
-فک کنم اون از تو خوشش اومده یونا
÷یه بار دیگه زر بزنی میکشمت
-اوکیییی
از زبان ات
میز من دقیقا کنار میز یونا بود و امشبم میخام غافلگیرش کنممم چون تولد ۱۸ سالگیشع تازه ۱۸ سالش میشه😎😂
پرش زمانی به شب ساعت ۶
-یونا امشب چیکاره ای؟
÷برنامه خاصی ندارم چطور؟
-عالیه پس ساعت ۷ در خونتون میام باهم بریم خوشبگذرونیم
÷اوکی عشقم پس فعلا بای ۷ منتظرم
-منم
-یونا رفت و منم باید برم خونه سریع آمده شممم بدون اینکه به کوک بگم(راستش یادم رفت وگرنه میگفتم که دارم میرم خونه خودم) تاکسی گرفتم رفتم خونه
از زبان کوک
تهیونگ رفت خونه و من رفتم سراغ میز ات که دیدم نیست اعصابم بهم ریخت(آخه چرا بدون اینکه به من بگه رفتههههه) به تهیونگ زنگ زدم:
+الو دادا
×جونم دادا
+تو میدونی ات کجا رف؟
×با یونا یکم حرف زد و هر کدوم رفتن خونشون
+اوکی خیالم راحت شد راستی..
×چیه
+تو عاشق یونایی درسته؟
×آره هوممم
+اوکی اوکی امشب میای بریم بار و بعدش مسابقه سرعت شرکت کنیم؟
×دمت گرم مسابقه رو کلا یادم رفته بود
+ایندفعه باید اون مافیای عوضی رو بِبَریم
×حتما
+میبینمت
×همچنین
از زبان ات
به خونه که رسیدم سریع یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و یه لباس مشکی هات(عکسشو گذاشتم) پوشیدم و یه آرایش فوق العاده و بعد سریع دوباره سوار تاکسی شدم توی بار یه اتاق رِزِو کرده بودم برای تولد یونا که فقط دوتایی اونجا جشن بگیریم
(روحشم خبر نداره امشب بار با شبای دیگه فرق داره🤣🤣🤣😆😆)
رسیدم دم خونه یونا و زنگش زدم و اومد پایین یه لباس کیوت سفید و سبز پوشیده بود(عکسشو گذاشتم)
-وای دختر چه خوشگل شدیییی
÷تو هم همینطور
-خب آماده ای بریم؟
÷بزن بریم
۳۰ مین بعد رسیدیم بار و من دست یونا رو کشیدم و بردم اتاقی که رِزِو کرده بودم و چشاشو بستم وارد اتاق که شدیم چشاشو باز کرد
یه میز جذاب شیک با یه کیک تولد گوگولی(عکسشو گذاشتم)چیده شده بود
یونا مث چی پرید بغلم و
÷مرسی خوشگلممم فک کردم تولدمو یادت رفته
-من؟؟؟ نه بابا امکان نداره
-رفتیم نشستیم یونا آرزو کرد و شمع رو فوت کرد بعد با هم کلی رقصیدیمو سوجو خوردیم همینطور که داشتیم خوش میگذروندیم یهو در اتاق باز شد
۳ تا پسر لاشی مست وارد شدن و بزور به سمت ما اومدن من و یونا میخواستیم فرار کنیم ولی نشد(علامت پسرای لاشی¢😂🤣🤣)
¢جوون چه جذابین شما دوتا
¢این یکی مال من
همون لحظه یکی یه گلوله خالی کرد تو مغز پسر لاشیه که به من و یونا میخواست نزدیک شه و کسی رو دیدم که...
...ادامه دارد....
حمایت کنید خوشملام❤️🥰
شرط: ۲۰ لایک و ۱۰ کامنت
- ۳۴۲
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط