چند پارتی ( ۲ )
چند پارتی ( ۲ )
( عشق روانی )
+ نه اجوما نمیخوام بگی
& بلاخره که میفهمه دختر
گریه هام شدت گرفت که اجوما منو تو بغلش گرفت
&کاش ارباب قدر دل آروم و بی گناهتو میدونست
+اجوما هیچی درباره ی بچه به کوک نگو
&دخترم نترس شاید به حرفم گوش داد
+از کجا معلوم
&من اونو از بچگی بزرگ کردم مشناسمش میدونم چه جور آدمیه
+اجوما پس چرا نمیخواد بچه داشته باشه
&چون بیار خودش بهم گفت دوست نداره مثل خودش یه روانی سادیسمی بسازه و زندگی بدی داشته باشه چون خودش طعم تلخ زندگی و کشیده دوست نداره بچش افسرده باشه
اون فکر میکنه پدر بدی برای بچش میشه
+پس چرا همیشه منو کتک میزد
& معمولا رو کسایی روش حساسه یا دوسش داره خشمشو خالی میکنه
+اجوما لطفاً سعی کن راضیش کنی
&باشه سعیمو میکنم
( ساعت ۱۲ شب )
در عمارت باز شد بدوبدو رفتم سمت اتاق چون اگه کوک بفهمه از اتاق امدم بیرون ایندفعه دیگه رحم نمیکنه
استرس شدیدی داشتم چون الاناس که اجوما داره خبر بارداریمو بهش میگه پشت در فالگوش بودم در اتاقو باز کردم که داد کوک رو شنیدم
_چی داری میگی اجوما ( داد )
&پسرم آروم باش کاری بهش نداشته باش
_فک کردی دست تو عه اجوما
&پسرم لطفاً درکش کن
_اسمم جونگ کوک نیست اگه همین امشب ا/ت رو نکشم
+داشتم از ترس سکته میکردم میدونستم بچرو قبول نمیکنه
با عصبانیت از پله ها امد بالا که زود درو قفل کردم کوک داشت به در ضربه میزد که درو باز کنم
_ا/ت درو باز کن
+کوک خواهش میکنم ( گریه )
_اسم منو به زبون نیار توله درو باز کن تا نشکوندمش
+ ددی قلط کردم
_باز کن درو ( داد )
نظرتون برام مهمه خوشگلا پس نظرتونو بگین
( عشق روانی )
+ نه اجوما نمیخوام بگی
& بلاخره که میفهمه دختر
گریه هام شدت گرفت که اجوما منو تو بغلش گرفت
&کاش ارباب قدر دل آروم و بی گناهتو میدونست
+اجوما هیچی درباره ی بچه به کوک نگو
&دخترم نترس شاید به حرفم گوش داد
+از کجا معلوم
&من اونو از بچگی بزرگ کردم مشناسمش میدونم چه جور آدمیه
+اجوما پس چرا نمیخواد بچه داشته باشه
&چون بیار خودش بهم گفت دوست نداره مثل خودش یه روانی سادیسمی بسازه و زندگی بدی داشته باشه چون خودش طعم تلخ زندگی و کشیده دوست نداره بچش افسرده باشه
اون فکر میکنه پدر بدی برای بچش میشه
+پس چرا همیشه منو کتک میزد
& معمولا رو کسایی روش حساسه یا دوسش داره خشمشو خالی میکنه
+اجوما لطفاً سعی کن راضیش کنی
&باشه سعیمو میکنم
( ساعت ۱۲ شب )
در عمارت باز شد بدوبدو رفتم سمت اتاق چون اگه کوک بفهمه از اتاق امدم بیرون ایندفعه دیگه رحم نمیکنه
استرس شدیدی داشتم چون الاناس که اجوما داره خبر بارداریمو بهش میگه پشت در فالگوش بودم در اتاقو باز کردم که داد کوک رو شنیدم
_چی داری میگی اجوما ( داد )
&پسرم آروم باش کاری بهش نداشته باش
_فک کردی دست تو عه اجوما
&پسرم لطفاً درکش کن
_اسمم جونگ کوک نیست اگه همین امشب ا/ت رو نکشم
+داشتم از ترس سکته میکردم میدونستم بچرو قبول نمیکنه
با عصبانیت از پله ها امد بالا که زود درو قفل کردم کوک داشت به در ضربه میزد که درو باز کنم
_ا/ت درو باز کن
+کوک خواهش میکنم ( گریه )
_اسم منو به زبون نیار توله درو باز کن تا نشکوندمش
+ ددی قلط کردم
_باز کن درو ( داد )
نظرتون برام مهمه خوشگلا پس نظرتونو بگین
۱۸.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.