چند پارتی ( ۱ )
چند پارتی ( ۱ )
( عشق روانی )
صبح با نور خورشید چشامو باز کردم که کوک هنوز بیدار نشده بود میخواستم برم دستشویی که دستای فاکیش مانعم شد
_بدون اجازه کجا داشتی میرفتی
+ببخشید ددی باید برم دستشویی
_دفه ی آخرت باشه بدون اجارم از کنارم جم میخوری
+چشم ددی
بریم سراغ اصل مطلب یعنی زندگی سیاه من
من کیم ا/ت هستم ۲۵سالمه سه ساله که برده جونگ کوک شدم و چهار ماهه که ازدواج کردیم
از وقتی پامو تو این عمارت گذاشتم زندگیم به طور کامل سیاه و بی معنی شده کوک یه آدم خطر ناک و سادیسمیه و یه مافیا خلافکاره اون
در حد مرگ روم حساسه و دوسم داره ولی من حتا به چشم شوهر هم بهش نگاه نمیکنم بیشتر آدم شکنجه گر هستش تا شوهر
اینجا ما یه مشکل جدی داریم من عاشق بچه هام ولی کوک با این قضیه خیلی ناراضیه
جز کلمه ددی نباید با اسم دیگه ای صداش بزنم
چند مدتیه خیلی رابطه های وحشیانه ای باهام داره به خاطر همینم ازش باردارم ولی چیزی نمیتونم بگم چون فاتحم خوندس نمیدونم با این بچه ی توی شکمم چیکار کنم من به بچه علاقه ی زیادی دارم و از اینکه بخوام نابودش کنم واقعا ناراحتم
بعد از چند دقیقه از دستشویی امدم بیرون که دیدم کوک داره آماده میشه
+ددی داری کجا میری
_عروسکم یه مشکلی برای باند پیش امده تا شب برمیگردم
+باشه
از اینکه کل روزو خونه نیست خوشحال شدم
چون دیگه امروز قرار نیست باز بخاطر یه بهونه
دعوا و تنبیهم کنه
رفتم سمت اجوما که درحال آماده کردن صبحونه بود
+اجوما
( علامت اجوما & )
& سلام دخترم چیشده
+باید راجب یه موضوعی باهات حرف بزنم
&باشه الان میام
رفتم نشستم روی صندلی آشپزخونه که اجوما امد
&بگو ببینم چیشده دخترم چرا رنگت پریده
+اجوما به یه مشکل بزرگی برخوردم
&چه مشکلی
+اجوما من باردارم ( بغض )
&اه عزیزم آروم باش ناراحت نباش
+چطور نگران نباشم اجوما زندگیم سیاه بود با وجود این داره سیاه ترم میشه
&عا این حرفو نزن دخترم
+اگه بلایی سر منو این بچه بیاره چی
&ا/ت انقد حرف بد نزن
+اجوما من باید چه خاکی تو سرم بریزم
&من امروز با ارباب صحبت میکنم و این موضوع رو بهش میگم
گایز شرایط نداره فقط نظرتونو بگین
همین امروز پارت بعدو میزارم
( عشق روانی )
صبح با نور خورشید چشامو باز کردم که کوک هنوز بیدار نشده بود میخواستم برم دستشویی که دستای فاکیش مانعم شد
_بدون اجازه کجا داشتی میرفتی
+ببخشید ددی باید برم دستشویی
_دفه ی آخرت باشه بدون اجارم از کنارم جم میخوری
+چشم ددی
بریم سراغ اصل مطلب یعنی زندگی سیاه من
من کیم ا/ت هستم ۲۵سالمه سه ساله که برده جونگ کوک شدم و چهار ماهه که ازدواج کردیم
از وقتی پامو تو این عمارت گذاشتم زندگیم به طور کامل سیاه و بی معنی شده کوک یه آدم خطر ناک و سادیسمیه و یه مافیا خلافکاره اون
در حد مرگ روم حساسه و دوسم داره ولی من حتا به چشم شوهر هم بهش نگاه نمیکنم بیشتر آدم شکنجه گر هستش تا شوهر
اینجا ما یه مشکل جدی داریم من عاشق بچه هام ولی کوک با این قضیه خیلی ناراضیه
جز کلمه ددی نباید با اسم دیگه ای صداش بزنم
چند مدتیه خیلی رابطه های وحشیانه ای باهام داره به خاطر همینم ازش باردارم ولی چیزی نمیتونم بگم چون فاتحم خوندس نمیدونم با این بچه ی توی شکمم چیکار کنم من به بچه علاقه ی زیادی دارم و از اینکه بخوام نابودش کنم واقعا ناراحتم
بعد از چند دقیقه از دستشویی امدم بیرون که دیدم کوک داره آماده میشه
+ددی داری کجا میری
_عروسکم یه مشکلی برای باند پیش امده تا شب برمیگردم
+باشه
از اینکه کل روزو خونه نیست خوشحال شدم
چون دیگه امروز قرار نیست باز بخاطر یه بهونه
دعوا و تنبیهم کنه
رفتم سمت اجوما که درحال آماده کردن صبحونه بود
+اجوما
( علامت اجوما & )
& سلام دخترم چیشده
+باید راجب یه موضوعی باهات حرف بزنم
&باشه الان میام
رفتم نشستم روی صندلی آشپزخونه که اجوما امد
&بگو ببینم چیشده دخترم چرا رنگت پریده
+اجوما به یه مشکل بزرگی برخوردم
&چه مشکلی
+اجوما من باردارم ( بغض )
&اه عزیزم آروم باش ناراحت نباش
+چطور نگران نباشم اجوما زندگیم سیاه بود با وجود این داره سیاه ترم میشه
&عا این حرفو نزن دخترم
+اگه بلایی سر منو این بچه بیاره چی
&ا/ت انقد حرف بد نزن
+اجوما من باید چه خاکی تو سرم بریزم
&من امروز با ارباب صحبت میکنم و این موضوع رو بهش میگم
گایز شرایط نداره فقط نظرتونو بگین
همین امروز پارت بعدو میزارم
۱۷.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.