پارت ۴
پارت ۴
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ ویو:
با احساسی دردی زیر دلم از خاب بیدار شدم...
به ساعت نگاه کردم...هشت شب بود...تهیونگو نبود،بزور بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه یکم آب خوردم و نشستم رو صندلی...
گوشیمو برداشتم و به تهیونگ زنگ زدم..اما جوابمو نمیداد
خیلی نگرانش بودم...
بلند شدم و رفتم پارکینگ...سوار ماشینس شدم ک تهیونگ برام خرید...تصمیم گرفتم برم دنبالش..خونه یکی از دوستاشو بلدم
سوبیک هیانگ به طرف خونه دوست تهیونگ حرکت کرد..خیلی با احتیاط رانندگی میکرد...
وقتی به اونجا رسید رفت و زنگ خونشونو زد...داشت درده زیر دلشو تحمل میکرد...اما پاهاش داشت بی جون میشد
@ بله؟!
سوبیک هیانگ:: سلام..م..منزله عاقای جانگ؟
@ من همسرشونم شما؟!
سوبیک هیانگ:: من نامزده دوستشم خاستم ببینم نامزدم اومده اینجا یا نه
@ کی هستن؟!
سوبیک هیانگ:: کیم تهیونگ
@ صبرکنین...
@ شیومین
شیومین:: جان؟!
@ یه خانم اومده میگه نامزده تهیونگم و میخاد ببینه ازش خبر داری یا ن
شیومین::چییییی تهیونگ الان خونه بوگوم داره قمار انجام میده گف نامزدم بفهمه تو این کارای قمار و مافیا و...هستم بدبختم...
@ خب چیکار میکنی؟!
شیومین:: بیارش داخل من از در پشتی میرم دنبال تهیونگ و باخبرش میکنم..تو بگو با شوهرم رفتن بیرون دور بزنن
@ باشه برو
چند مین بعد...
@ عام خانم بیاین بالا
سوبیک هیانگ از پله ها اومد بالا و رسید...همسره شیومین درو باز کرد..
@ خوش اومدی عزیزم بیا داخل
سوبیک هیانگ:: نه ممنونم...فقط خاستم ببینم از تهیونگ خبر دارین یا ن گوشیشو جواب نمیده و نگرانشم
@ باهمسرم رفته بیرون الاناس که بیاد بریم بشینیم
سوبیک هیانگ نشست رو کاناپه...
خانمه هم براش شربت آورد...
@ شام خوردی؟!
سوبیک هیانگ:: نه میخام تهیونگ بیاد خونه باهم بخوریم
@ عزیییزم تهیونگ حتما تاالان شام خورده😂
سوبیک هیانگ:: ا..اما چرا بیخبر منو ول کرد زد بیرون
@ آروم باش چیزی نیست
(داستانو میکشونم سر ته و دوستش🗿)
شیومین :: تهیونگ خرههههههه
تهیونگ:: هوووی چته؟!
شیومین :: بازی تموم
تهیونگ:: اوهوم میخام مست کنم تو هم بیا داش
شیومین:: بدبخت نخور زنت اومده خونمونه دنبالته
تهیونگ:: چییییییییییی ؟؟!!
شیومین:: همونی ک گفتم بیا برو تا شک نکرد
تهیونگ خودشو جمع و جور کرد بعد با شیومین رفت...
تهیونگ:: تندتر برو
شیومین:: ببند بابا خب مگه چیه
تهیونگ:: اصن دارم براش به چه حقی بدون اجازم از خونه زد بیروننننن
شیومین:: من بهش حق میدم...هرکی جاش بود همین کارو میکرد،خودت خوشت میاد بیخبر و یواشکی زنت بزنه بیرون و..
تهیونگ:: خفه شو بابا توهم
تهیونگ و شیومین رسیدن خونه شیومین
تهیونگ با عجله رفت تو خونه
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!!
سوبیک هیانگ:: س..سلام
تهیونگ:: عزیزم بیا بریم
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ ویو:
با احساسی دردی زیر دلم از خاب بیدار شدم...
به ساعت نگاه کردم...هشت شب بود...تهیونگو نبود،بزور بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه یکم آب خوردم و نشستم رو صندلی...
گوشیمو برداشتم و به تهیونگ زنگ زدم..اما جوابمو نمیداد
خیلی نگرانش بودم...
بلند شدم و رفتم پارکینگ...سوار ماشینس شدم ک تهیونگ برام خرید...تصمیم گرفتم برم دنبالش..خونه یکی از دوستاشو بلدم
سوبیک هیانگ به طرف خونه دوست تهیونگ حرکت کرد..خیلی با احتیاط رانندگی میکرد...
وقتی به اونجا رسید رفت و زنگ خونشونو زد...داشت درده زیر دلشو تحمل میکرد...اما پاهاش داشت بی جون میشد
@ بله؟!
سوبیک هیانگ:: سلام..م..منزله عاقای جانگ؟
@ من همسرشونم شما؟!
سوبیک هیانگ:: من نامزده دوستشم خاستم ببینم نامزدم اومده اینجا یا نه
@ کی هستن؟!
سوبیک هیانگ:: کیم تهیونگ
@ صبرکنین...
@ شیومین
شیومین:: جان؟!
@ یه خانم اومده میگه نامزده تهیونگم و میخاد ببینه ازش خبر داری یا ن
شیومین::چییییی تهیونگ الان خونه بوگوم داره قمار انجام میده گف نامزدم بفهمه تو این کارای قمار و مافیا و...هستم بدبختم...
@ خب چیکار میکنی؟!
شیومین:: بیارش داخل من از در پشتی میرم دنبال تهیونگ و باخبرش میکنم..تو بگو با شوهرم رفتن بیرون دور بزنن
@ باشه برو
چند مین بعد...
@ عام خانم بیاین بالا
سوبیک هیانگ از پله ها اومد بالا و رسید...همسره شیومین درو باز کرد..
@ خوش اومدی عزیزم بیا داخل
سوبیک هیانگ:: نه ممنونم...فقط خاستم ببینم از تهیونگ خبر دارین یا ن گوشیشو جواب نمیده و نگرانشم
@ باهمسرم رفته بیرون الاناس که بیاد بریم بشینیم
سوبیک هیانگ نشست رو کاناپه...
خانمه هم براش شربت آورد...
@ شام خوردی؟!
سوبیک هیانگ:: نه میخام تهیونگ بیاد خونه باهم بخوریم
@ عزیییزم تهیونگ حتما تاالان شام خورده😂
سوبیک هیانگ:: ا..اما چرا بیخبر منو ول کرد زد بیرون
@ آروم باش چیزی نیست
(داستانو میکشونم سر ته و دوستش🗿)
شیومین :: تهیونگ خرههههههه
تهیونگ:: هوووی چته؟!
شیومین :: بازی تموم
تهیونگ:: اوهوم میخام مست کنم تو هم بیا داش
شیومین:: بدبخت نخور زنت اومده خونمونه دنبالته
تهیونگ:: چییییییییییی ؟؟!!
شیومین:: همونی ک گفتم بیا برو تا شک نکرد
تهیونگ خودشو جمع و جور کرد بعد با شیومین رفت...
تهیونگ:: تندتر برو
شیومین:: ببند بابا خب مگه چیه
تهیونگ:: اصن دارم براش به چه حقی بدون اجازم از خونه زد بیروننننن
شیومین:: من بهش حق میدم...هرکی جاش بود همین کارو میکرد،خودت خوشت میاد بیخبر و یواشکی زنت بزنه بیرون و..
تهیونگ:: خفه شو بابا توهم
تهیونگ و شیومین رسیدن خونه شیومین
تهیونگ با عجله رفت تو خونه
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!!
سوبیک هیانگ:: س..سلام
تهیونگ:: عزیزم بیا بریم
۸.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.