پارت ۵
پارت ۵
عشق_همیشگی
تهیونگ با عجله رفت تو خونه
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!!
سوبیک هیانگ:: س..سلام
تهیونگ:: عزیزم بیا بریم
سوبیک هیانگ میدونست اخمای تهیونگ یه چیز دیگه ای میگفت...
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت و رفتن سوار ماشین شدن...
شیومین:: خدا ب دختره رحم منه😐😐
تهیونگ:: خودم ماشینو میرونم...
سوبیک هیانگ:: کجا بودی
تهیونگ:: چیزی نشنوم تا بریم خونه...
سوبیک هیانگ دیگه هیچی نگفت تهیونگم ساکت بود...اما اخماش سوبیک هیانگ رو میترسوند...
چند مین دیگه گذشت تا رسیدن خونه
سوبیک هیانگ بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده و خاست بره..تهیونگ رفت سمتش و دستشو گرفت
تهیونگ:: کجا؟!
سوبیک هیانگ:: خونم
تهیونگ:: خونه تو اینجاست
سوبیک هیانگ:: نخیر ولم کن
تهیونگ :: چته؟! ها؟!
سوبیک هیانگ:: چیزیم نیست
تهیونگ:: نرو رو اعصابم برو تو خونه زود
سوبیک هیانگ:: نمیخام دستمم ول کن
تهیونگ:: بریم داخل حرف میزنیم خب!
سوبیک هیانگ:: خیلی خب اما امشب میرم خونه خودم
تهیونگ:: هه ب همین خیال باش...بریم داخل
تهیونگ دست سوبیک هیانگ رو گرفت و بردش داخل...
تهیونگ:: خیلی خب بشین
سوبیک هیانگ:: همینجوری راحت ترم
اما سوبیک هیانگ زیر دلش دردش بیشتر شده بود چون اذیت شده بود...
پس رفت و نشست...
تهیونگ:: برای چی بدون اجازم همینجوری زدی بیرون ها؟!
سوبیک هیانگ:: نگرانت بودم هرچی زنگ زدم جوابم نمیدادی
تهیونگ:: خب میموندی بلاخره میومدم
سوبیک هیانگ:: منو آوردی گذاشتی اینجا یهو زدی رفتی اگرم نمیومدم دنبالت پیدات نمیشد..
تهیونگ:: ببین من کارام طول کشید خب سرم شلوغه میگی چیکار کنم؟!
سوبیک هیانگ:: شبگردی و خوش گذرونی شد مشغله کاری؟! زن دوستت گف باش رفتی بیرون
تهیونگ:: خ..خب آره بعد کارام رفتم یکم خوش بگذرونم با دوستم مشکلی نمیبینم!
سوبیک هیانگ:: اما میتونستی خبرم کنی حداقل یه زنگ میزدی،،همیشه ک نباید اینطور باشی
تهیونگ:: آها قراره تا خانم دستور ندادن جایی نرم😒😐
سوبیک هیانگ:: ببین منظورم این نبود بسه
تهیونگ:: اوکی اما دیگه تکرار نشه..
سوبیک هیانگ:: حالا منو برسون خونم..نمیبری خودم پا دارم
سوبیک هیانگ پا شد ک بره اما تهیونگ نزاشت
تهیونگ:: ببین باز داری شروع میکنی
سوبیک هیانگ:: تموم نشده بود😐اصن کجا داشتی خوش میگذروندی؟!
تهیونگ:: یااااا سخت گیر شدی؟!
سوبیک هیانگ:: آره دقیقااا مثل خودت
تهیونگ:: از کِی تا حالا؟!
سوبیک هیانگ:: از همین حالا😐
تهیونگ::ههههففف بیا بشین تا زنگ بزنم از بیرون غذا بیارن هیچی نخوردم
سوبیک هیانگ:: نمیخوامممم
بعد سوبیک هیانگ رفت سمت اتاق ک درو باز کنه یهو جیغش بلند شد...
عشق_همیشگی
تهیونگ با عجله رفت تو خونه
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!!
سوبیک هیانگ:: س..سلام
تهیونگ:: عزیزم بیا بریم
سوبیک هیانگ میدونست اخمای تهیونگ یه چیز دیگه ای میگفت...
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت و رفتن سوار ماشین شدن...
شیومین:: خدا ب دختره رحم منه😐😐
تهیونگ:: خودم ماشینو میرونم...
سوبیک هیانگ:: کجا بودی
تهیونگ:: چیزی نشنوم تا بریم خونه...
سوبیک هیانگ دیگه هیچی نگفت تهیونگم ساکت بود...اما اخماش سوبیک هیانگ رو میترسوند...
چند مین دیگه گذشت تا رسیدن خونه
سوبیک هیانگ بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده و خاست بره..تهیونگ رفت سمتش و دستشو گرفت
تهیونگ:: کجا؟!
سوبیک هیانگ:: خونم
تهیونگ:: خونه تو اینجاست
سوبیک هیانگ:: نخیر ولم کن
تهیونگ :: چته؟! ها؟!
سوبیک هیانگ:: چیزیم نیست
تهیونگ:: نرو رو اعصابم برو تو خونه زود
سوبیک هیانگ:: نمیخام دستمم ول کن
تهیونگ:: بریم داخل حرف میزنیم خب!
سوبیک هیانگ:: خیلی خب اما امشب میرم خونه خودم
تهیونگ:: هه ب همین خیال باش...بریم داخل
تهیونگ دست سوبیک هیانگ رو گرفت و بردش داخل...
تهیونگ:: خیلی خب بشین
سوبیک هیانگ:: همینجوری راحت ترم
اما سوبیک هیانگ زیر دلش دردش بیشتر شده بود چون اذیت شده بود...
پس رفت و نشست...
تهیونگ:: برای چی بدون اجازم همینجوری زدی بیرون ها؟!
سوبیک هیانگ:: نگرانت بودم هرچی زنگ زدم جوابم نمیدادی
تهیونگ:: خب میموندی بلاخره میومدم
سوبیک هیانگ:: منو آوردی گذاشتی اینجا یهو زدی رفتی اگرم نمیومدم دنبالت پیدات نمیشد..
تهیونگ:: ببین من کارام طول کشید خب سرم شلوغه میگی چیکار کنم؟!
سوبیک هیانگ:: شبگردی و خوش گذرونی شد مشغله کاری؟! زن دوستت گف باش رفتی بیرون
تهیونگ:: خ..خب آره بعد کارام رفتم یکم خوش بگذرونم با دوستم مشکلی نمیبینم!
سوبیک هیانگ:: اما میتونستی خبرم کنی حداقل یه زنگ میزدی،،همیشه ک نباید اینطور باشی
تهیونگ:: آها قراره تا خانم دستور ندادن جایی نرم😒😐
سوبیک هیانگ:: ببین منظورم این نبود بسه
تهیونگ:: اوکی اما دیگه تکرار نشه..
سوبیک هیانگ:: حالا منو برسون خونم..نمیبری خودم پا دارم
سوبیک هیانگ پا شد ک بره اما تهیونگ نزاشت
تهیونگ:: ببین باز داری شروع میکنی
سوبیک هیانگ:: تموم نشده بود😐اصن کجا داشتی خوش میگذروندی؟!
تهیونگ:: یااااا سخت گیر شدی؟!
سوبیک هیانگ:: آره دقیقااا مثل خودت
تهیونگ:: از کِی تا حالا؟!
سوبیک هیانگ:: از همین حالا😐
تهیونگ::ههههففف بیا بشین تا زنگ بزنم از بیرون غذا بیارن هیچی نخوردم
سوبیک هیانگ:: نمیخوامممم
بعد سوبیک هیانگ رفت سمت اتاق ک درو باز کنه یهو جیغش بلند شد...
۸.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.