پارت ۶
پارت ۶
عشق_همیشگی
تهیونگ با شنیدن صدای جیغ سوبیک هیانگ ترسید و دووید سمتش...
تهیونگ ویو:
رسیدم دم در اتاق دیدم افتاده رو زمین و از درد به خودش میپیچه...نشستم پیشش و بعد براید استایل بلندش کردم و بردم گذاشتمش رو تخت...
تهیونگ::عشقم🥺
سوبیک هیانگ::عایییی درد دارمممم
تهیونگ:: کجات؟!
سوبیک هیانگ هیچی نمیگفت و روشو از تهیونگ برگردوند...
تهیونگ:: زیر دل و بین پاهات؟!نمیخای چیزی بگی؟!پاشو بریم دکتر
سوبیک هیانگ:: حق..حق اومدم دنبال تو ک اینطور شدم،بعد مثل آشغالا برخورد کردی باهام🥺😭
تهیونگ:: قربونت شم،باشه اصن اشتباه کردم...
تهیونگ رفت از کشوی میز یه بسته درآورد..
سوبیک هیانگ رو بلند کرد و لباساشو درآورد
سوبیک هیانگ:: چ..چرا لباسامو در میاری
تهیونگ:: بزار
تهیونگ دوباره سوبیک هیانگ رو رو تخت دراز کرد و پاهاشو از هم فاصله داد..بعدش از تو بسته یه پماد درآورد و ازش مالوند ب پوصی و کناره پاهاش...
تهیونگ:: بیبی این باعث میشه ک سوزش و درد پوستت تا چند دقیقه دیگه از بین بره...
سوبیک هیانگ هم چشماشو بست و چیزی نمیگفت...
ده دقیقه بعد تهیونگ رفت و زیر دل سوبیک هیانگ رو آروم ماساژ داد...
دستاشو آروم رو شکمش میکشوند و بعد چند مین ازش جدا شد...
پیشونیشو بوسید و پتو رو روش کشید..خاست بره بیرون ک سوبیک هیانگ صداش کرد...
سوبیک هیانگ:: تهیونگ
تهیونگ:: جونم عشقم
سوبیک هیانگ:: بازم میخای تنهام بزاری و بری
تهیونگ:: ن عزیزم الان میام همینجام
تهیونگ رفت و زنگ زد از بیرون غذا سفارش داد...
بعدش رفت پیش سوبیک هیانگ
تهیونگ:: عزیزم پاشو بشین
سوبیک هیانگ:: باشه
تهیونگ:: بهتری؟!
سوبیک هیانگ:: اوهوم
تهیونگ:: بیا این لباسارو تنت کنم
سوبیک هیانگ:: عهههه
تهیونگ:: وای ببخشید خو تنگه
سوبیک هیانگ:: تنگ نیست بلد نیستی تنم کنی سرمو کندی
تهیونگ آروم تر پیرهنو تنش کرد و یه شلبارک گشادم پاش کرد
تهیونگ:: بریم پایین برا غذا😂
سوبیک هیانگ:: بچی میخندی
تهیونگ:: شلبارکه😂
سوبیک هیانگ:: هنوزم قهرم
تهیونگ:: بیا بغلم
سوبیک هیانگ:: اصلا
تهیونگ:: من بیام بغلت؟!
سوبیک هیانگ:: دارن در میزنن
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت بردش بیرون...
تهیونگ:: غذای سفارشیو آوردن...
عشق_همیشگی
تهیونگ با شنیدن صدای جیغ سوبیک هیانگ ترسید و دووید سمتش...
تهیونگ ویو:
رسیدم دم در اتاق دیدم افتاده رو زمین و از درد به خودش میپیچه...نشستم پیشش و بعد براید استایل بلندش کردم و بردم گذاشتمش رو تخت...
تهیونگ::عشقم🥺
سوبیک هیانگ::عایییی درد دارمممم
تهیونگ:: کجات؟!
سوبیک هیانگ هیچی نمیگفت و روشو از تهیونگ برگردوند...
تهیونگ:: زیر دل و بین پاهات؟!نمیخای چیزی بگی؟!پاشو بریم دکتر
سوبیک هیانگ:: حق..حق اومدم دنبال تو ک اینطور شدم،بعد مثل آشغالا برخورد کردی باهام🥺😭
تهیونگ:: قربونت شم،باشه اصن اشتباه کردم...
تهیونگ رفت از کشوی میز یه بسته درآورد..
سوبیک هیانگ رو بلند کرد و لباساشو درآورد
سوبیک هیانگ:: چ..چرا لباسامو در میاری
تهیونگ:: بزار
تهیونگ دوباره سوبیک هیانگ رو رو تخت دراز کرد و پاهاشو از هم فاصله داد..بعدش از تو بسته یه پماد درآورد و ازش مالوند ب پوصی و کناره پاهاش...
تهیونگ:: بیبی این باعث میشه ک سوزش و درد پوستت تا چند دقیقه دیگه از بین بره...
سوبیک هیانگ هم چشماشو بست و چیزی نمیگفت...
ده دقیقه بعد تهیونگ رفت و زیر دل سوبیک هیانگ رو آروم ماساژ داد...
دستاشو آروم رو شکمش میکشوند و بعد چند مین ازش جدا شد...
پیشونیشو بوسید و پتو رو روش کشید..خاست بره بیرون ک سوبیک هیانگ صداش کرد...
سوبیک هیانگ:: تهیونگ
تهیونگ:: جونم عشقم
سوبیک هیانگ:: بازم میخای تنهام بزاری و بری
تهیونگ:: ن عزیزم الان میام همینجام
تهیونگ رفت و زنگ زد از بیرون غذا سفارش داد...
بعدش رفت پیش سوبیک هیانگ
تهیونگ:: عزیزم پاشو بشین
سوبیک هیانگ:: باشه
تهیونگ:: بهتری؟!
سوبیک هیانگ:: اوهوم
تهیونگ:: بیا این لباسارو تنت کنم
سوبیک هیانگ:: عهههه
تهیونگ:: وای ببخشید خو تنگه
سوبیک هیانگ:: تنگ نیست بلد نیستی تنم کنی سرمو کندی
تهیونگ آروم تر پیرهنو تنش کرد و یه شلبارک گشادم پاش کرد
تهیونگ:: بریم پایین برا غذا😂
سوبیک هیانگ:: بچی میخندی
تهیونگ:: شلبارکه😂
سوبیک هیانگ:: هنوزم قهرم
تهیونگ:: بیا بغلم
سوبیک هیانگ:: اصلا
تهیونگ:: من بیام بغلت؟!
سوبیک هیانگ:: دارن در میزنن
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت بردش بیرون...
تهیونگ:: غذای سفارشیو آوردن...
۱۱.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.