طرف زنش خیلی چاق بود، بهش میگه :

طرف زنش خیلی چاق بود، بهش میگه : خاک تو سرت پشتت انگار لب
طرف زنش خیلی چاق بود، بهش میگه : خاک تو سرت پشتت انگار لباسشویی پونزده کیلویه!
شب که شد به زنش گفت یه حالی بده!
زنه گفت شرمنده نمیتونم لباسشویی 15 کیلویی رو واس یه لنگه جوراب روشن کنم خاک تو سرت پشتت انگار لب
طرف زنش خیلی چاق بود، بهش میگه : خاک تو سرت پشتت انگار لباسشویی پونزده کیلویه!
شب که شد به زنش گفت یه حالی بده!
زنه گفت شرمنده نمیتونم لباسشویی 15 کیلویی رو واس یه لنگه جوراب روشن کنم
دیدگاه ها (۱)

رمان دختر حاج آقا رو امروز تموم کردممممممممم

#عکس های نوشته

صبح ساعت ۷ امتحان داشتم

صب از خونه زدم بیرون ، دیدم گوشیم نیست !

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط