پارت

#پارت96:

خون جلوی چشم‌های مامان رو گرفته بود. کیفش رو روی زمین پرت کرد و به سمتمون اومد.
دستم رو کشیدم و از روی تاب بلندم کرد پوفی کشیدم که گفت:
- نمک نشناس! یعنی خدمتکار بی سر و پا از پدر و مادرت بهتره؟ اون از داداش خائنت که معلوم نیست کدوم گوری رفته، اینم از تو!

کمی تعجب کردم از اینکه فهمید ارمیا با پلیس همکاری کرده بود. تعجب رو پشت صورت گستاخم پنهان کردم و گفتم:
-بله. خیلی بهتره!
دستش رو بلند کرد تا بهم سیلی بزنه. چشم‌هام رو بستم و منتظر فرود اومدن دستش بودم. وقتی دیدم خبری نبود چشم‌هام رو باز کردم ‌که دیدم فاطمه خانم دست مامان رو تو هوا گرفته بود.
مامان هاج و واج بهش نگاه می‌کرد. راستش منم تعجب کرده بودم؛ فاطمه خانم آروم و سر به زیر الان جلوی روی مامان ایستاده بود؟
فاطمه دست مامان رو با خشم ول کرد.
-ت..تو به چه حقی بین منو بچم دخالت کردی؟ هان؟
چشم‌های خشمگینش رو به مامان دوخت و گفت:
-تموم این سال‌ها بهم بد گفتی و شخصیتم رو جلوی بقیه خورد کردی. هر چیزی دلت خواست بارم کردی، دم نزدم؛ ولی دیگه این اجازه رو بهت نمی‌دم که روی الینا دست بلند کنی!

- این به تو هیچ ربطی نداره فهمیدی؟ اصلا تو کی هستی که همچین اجازه‌ای رو به خود می‌دی؟ من هر طور که دوست دارم با توی بی‌شخصیت رفتار می‌کنم! فکر کردی داریوش نیست، شاخ و دم در میاری؟ نه عزیز من اینطور نیست من هستم و می‌دونم با تو و امثال تو چجور رفتار کنم.

ترجیح می‌دادم زیاد باهاش کل‌کل نکنم. خواستم به سمت در ورودی خونه برم که با حرف بعدیش، سرجام ایستادم.
- دیگه نمی‌خوام جلوی چشم‌هام باشی؛ تو اخراجی!
فاطمه خانم رنگ از صورتش پرید.
کنار مامان رفتم و گفتم:
-مامان! الان عصبی هستی بیا برو استراحت کن. چیکار بنده خدا داری؟

بی توجه به حرف من دوباره رو به فاطمه گفت:
- چرا وایسادی؟ زود برو وسایلت جمع‌ کن و از اینجا برو!
مامان کیفش رو از روی زمین برداشت و همینجور که به سمت ورودی خونه قدم برمی‌داشت گفت:
- صبح نمی‌خوام چشمم بهت بخوره؛ تا اون موقع وقت داری که بری.
دیدگاه ها (۱)

#پارت97:چشمم به فاطمه خانم افتاد؛ که اشک هاش صورتش رو خیس کر...

#پارت98:برای بار آخر زنگ زدم که جواب داد:- نگفتم دیگه زنگ نز...

#پارت95:بابا بدترین مکافات‌ها حقش بود! اون‌ زندگی خودش رو با...

#پارت94:سپهر رو توی حیاط بیمارستان که روی نیم کت نشسته بود، ...

تک پارتی از نامجون

رمان عشق و نفرت پارت ۱ویو ات: من با خوانوادم بحسم شد بعد به ...

Part:15________________________________لونا رفت سمت اتاقش و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط