پارت

#پارت98:

برای بار آخر زنگ زدم که جواب داد:
- نگفتم دیگه زنگ نزن؟
- ولی خاله...
- ولی بی ولی! من نمی‌تونم اجازه بدم دخترم با دختر خلافکار در ارتباط باشه. بار اخره که دارم بهت هشدار می‌دم، یه بار دیگه زنگ بزنی خودت می‌دونی و من.

تماس رو قطع کرده بود و من هنوز تو شک حرف‌هاش بودم. این همون زنی نبود که می‌گفت تو برام با بهار هیچ فرقی نداری؟ همونی نبود که وقتی خونشون می‌رفتم مدام قربون صدقم می‌رفت؟ امکان نداشت اون باشه!

کمی که با خودم فکر کردم دیدم حق با اونه! من خودم با فهمیدن اینکه بابام خلافکار بود ازش دور شدم چه برسه به یه مادر که اجازه بده بچه‌اش با من بگرده. اشک‌هام همین‌جور می‌ریخت، ولی به خودم دلداری می‌دادم؛ که همه چی درست می‌شد.

تصمیم گرفتم به ترانه زنگ بزنم؛ که با خاموش بودن گوشیش مواجه شدم.
لعنتی به این شانس فرستادم. حالا چیکار می‌کردم؟ من به فاطمه خانم قول دادم یه راهی پیدا کنم.

همین‌جور داشتم تو مخاطبینم دنبال کسی که بتونه کمکم کنه، می‌گشتم.
شماره‌ی سپهر به چشمم خورد. (بهم یه تکی زده بود که شمارش تو گوشیم بی‌افته) مردد بودم که شمارش رو بگیرم یا نه.
دل و به دریا زدم و شمارش رو گرفتم. بعد از چهارمین بوق جواب داد:
-بله؟
وای صداش خوابالو بود. یه نگاه به ساعت دیواری انداختم ۱۲ بود.
با خجالت گفتم:
-سلام!
- سلام الینا! تویی؟

انگار که خواب از سرش پریده بود.
-بله خودمم. ببخشید این موقع مزاحم شدم؛ کار خیلی ضروری داشتم.
-خواهش می‌کنم، بفرما بگو.

نمی‌دونستم بحث رو چجور باز کنم. بخاطر همین بی مقدمه شروع کردم به حرف زدن.
- راستش مامانم یکی از پیشخدمتامون رو اخراج کرد و بنده خدا جایی برای رفتن نداره، منم بهش قول دادم که مشکلش رو حل کنم. می‌تونی کمکم کنی؟
دیدگاه ها (۳)

#پارت99:- بله می‌تونم.با خوش حالی گفتم:-واقعا ممنونم!صدای خن...

#پارت100:همونجا رو زمین نشستم و سرم رو به کمد تکیه دادم. چرا...

#پارت97:چشمم به فاطمه خانم افتاد؛ که اشک هاش صورتش رو خیس کر...

#پارت96:خون جلوی چشم‌های مامان رو گرفته بود. کیفش رو روی زمی...

دختری که آرزو داشت

خودم اسمشو پیدا کردم چرا من خوابیده بودم تا اینکه گوشیم زنگ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط