وقت رفتن باید آروم تر از همیشه قدم برداری، باید چندبار بر
وقت رفتن باید آرومتر از همیشه قدم برداری، باید چندبار برگردی و پشت سرت رو نگاه کنی. شاید اون لحظهای که داری برای همیشه میری، کسی برات دست تکون میده، شاید کسی با قلبش داره قدمات رو میشمره. شاید کسی منتظره برگردی و یه بار دیگه چشمات رو ببینه.
من اینهمه سال زنده موندم، چون میترسیدم بمیرم و کسی نباشه خبر مردنم را بهت بده. ترسیدم بمیرم و اون دنیا هم انتظار دیدنت رو بکشم. مرگ سخت نیست، اما توی بیخبری مردن چرا. من نمردم، چون امیدوار بودم واسه یه بار هم که شده برگردی و از دور، تنهاییم رو تماشا کنی. برگردی و بعد از این همه دوری، بیقراریم رو پشت سرت ببینی. برگردی و ببینی من دقیقا همونجایی ایستادم که تو مدتها پیش ترکش کردی. مهم نیست که چقدر گذشته باشه، مهم نیست که چند سال پیر شدم، مهم اینه که من هنوز منتظرم. اما تو، چطور تونستی اینهمه بی من بری، بدون این که حتی یه بار، پشت سرت رو نگاه کنی؟
من اینهمه سال زنده موندم، چون میترسیدم بمیرم و کسی نباشه خبر مردنم را بهت بده. ترسیدم بمیرم و اون دنیا هم انتظار دیدنت رو بکشم. مرگ سخت نیست، اما توی بیخبری مردن چرا. من نمردم، چون امیدوار بودم واسه یه بار هم که شده برگردی و از دور، تنهاییم رو تماشا کنی. برگردی و بعد از این همه دوری، بیقراریم رو پشت سرت ببینی. برگردی و ببینی من دقیقا همونجایی ایستادم که تو مدتها پیش ترکش کردی. مهم نیست که چقدر گذشته باشه، مهم نیست که چند سال پیر شدم، مهم اینه که من هنوز منتظرم. اما تو، چطور تونستی اینهمه بی من بری، بدون این که حتی یه بار، پشت سرت رو نگاه کنی؟
۲۰.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.